busymind

busymind
بایگانی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

حس میکنم زندگی سالمی ندارم

واضح تر بخوام بگم طرز فکرم مشکل داره.خیلی زود کوتاه میام.این باعث میشه هم با کسی بحثم نشه و باعث اینم میشه توی هر کاری سریع وا بدم.کلا طرز فکرم اینه که ولش کن!اهمیت نداره.درحالی که خیلی چیزا باید اهمیت داشته باشه

 

مشکل اساسیم اینه وقتی از خونه دورم فقط به یاد پدرمادرم هستم و میگم میخوام کنارشون زندگی کنم و ... ولی الان سه روزه اومدم مرخضی و میبینم بعد خدمت باید برا خودم خونه اجاره کنم تا بحثی بینمون نباشه!

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۴:۳۶
BusyMind

با اینکه کلی سوژه دارم برای نوشتن ولی بازم سخته برام.دلم به این کار نمیره 

ولی فکر میکنم یکی از معدود کارایی هست که انجام دادنش خیلی موثره برای پیشرفت و هیچ پیش زمینه ای نمیخواد.

 

وقتی تصمیم به خوندن زبان همراه با معلم گرفتم روش استادم این بود که اول با اسپیکینگ شروع کنیم و بقیه چیزا در کنار این آموخته میشه!

اول خیلی شک داشتم به روشش ولی ادامه دادم و بنظرم خیلی خوب جواب داد.شاید سخت بنظر بیاد و مثل شیرجه زدن توی عمیق باشه برای یادگیری شنا ولی اگه ادامه پیدا کنه باعث میشه خیلی بهتر جواب بده.منم چون سرباز بودم و اوقات بیکاری رو نمیشد کار دیگه ای انجام داد بصورت ناخودآگاه این روش ادامه پیدا کرد و جواب داد

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۵۲
BusyMind

این حس ترسیدن و سناریو چیدن برای کاری که میخوای انجام بدی

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۱۵
BusyMind

از بهمن ۹۸ شروع میکنم.کرونا شروع شد و جدی شد.دانشگاه خیلی ناگهانی همه رو مرخص کرد تا برن به خونه هاشون.ترم ۱۰ بودم و ۲۶ واحد مونده بود.درس آمار و احتمال رو که باید ترم ۲ پاس میکردم هنوز داشتم و یقین داشتم بازم میفتم.خلاصه رفتم خونه و دوباره غم و غصه ها شروع شده بود.

بصورت کلی آدم دپرس و جوگیری بودم.هر خبر بدی که می‌شنیدم بدترین سناریو رو تصور می‌کردم.شاید اردیبهشت بود که بشدت روزای تلخی رو تجریه میکردم.نگران درسا بودم ولی تلاشی نمیکردم.مثل همیشه

داییم طبق روال سابق که هیچ وقت ازم ناامید نشده بود بازم امیدشو از دست نداده بود و تلاش می‌کرد منو به سمت موفقیت هول بده!

با یکی از اقوام که آمریکا زندگی میکرد صحبت کرد تا منو توی مسیری بزاره که بتونم مهاجرت کنم.در مورد داییم بگم که از وقتی پنجم دبستان بودم و برگشت به بیرجند برای زندگی شروع کرد باهام کار کردن.توی تابستونی که میخواستم برم اول راهنمایی سه تا کتاب ریاضی راهنمایی رو باهام کار کرد.توی دوره راهنمایی بازم تغییر محسوسی حس نمیشد ولی وقتی دبیرستان  شروع شد کم کم خودشو نشون داد و ریاضی برام بیشتر جنبه سرگرمی داشت.خلاصه که کنکور رو فقط بخاطر درصد ریاضی قبول شدم و مسیر جدیدی شروع شد که بازم ازش راضی نبودم.میگم نبودم چون الان بنظرم معجزه بود اون مسیری که رفتم ولی افسوس اون موقع درک درستی نداشتم.

در تموم این سال ها بازم هرموقع دایی رو میدیدم توصیه های خوبی بهم داشت ولی بازم جوونی هست و جاهلیت اما به هر حال الان ازشون استفاده میکنم.

خلاصه اردیبهشت ۹۹ بود که در اوج دپرسی با اون قوممون ارتباط گرفتم و برام هدفگذاری کرد که فعلا باید درس تموم بشه و زبان هم در کنارش شروع بشه!

زبان چیزی که ازش بشدت میترسیدم و نفرت داشتم.چند ماه لغت میخوندم ولی اثر محسوسی نداشت.از آبان ۹۹ رفتم یک کلاس و ۴ جلسه رفتم.با اینکه استاد جلسه اول فهمید خیلی گاوم ولی با فن استادی منو جلو آورد.اول دی سربازیم شروع شد و به لطف خدا با اینکه ارتش افتادم ولی یگانم به نسبت خیلی خوب بود.بالا پایین زیاد داشت ولی در کل راضیم.در این بین مجموعا ۱۸ جلسه کلاس رفتم و بعد از ده ماه چندتا پارتنر داشتم برا تمرین اسپیکینگ که این یه معجزه حساب میشه برای من.۱۹ تیر هم ایشالا خدمت تموم میشه.اگه خیلی با دست و دل بازی بخوام حساب کنم باید آبان آیلتس بدم و نمره مطلوب رو بیارم.بعدشم جی ار ای.شایدم برنامه عوض شد

فعلا میخوام تمرکزم رو این باشه واسه همین یکی از برنامه هام برای رسیدم به این هدف بیشتر نوشتن هست.یه نوشتن همین مدلی یکی هم برای خودم که بتونم خودمو بررسی کنم.این راحت تره با اینکه خیلی برام سخته!

۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۵:۳۸
BusyMind