001
يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ب.ظ
خسته ام
حالم از خودم بهم میخوره
از این همه تزویر و دورنگی
این همه فکرای بزرگ و آرزو های مختلف و زیاد و تنبلی و کون گشادی
آرزوهایی که رسیدنی و شدنیه ولی نمیدونم چرا کم میارم؟؟
چرا بعد از یه مدت تلاش بیخیال میشم همه چی از یادم میرم
برا شخصیتم برنامه های مختلفی داشتم ولی دریغ از تغییر
متن زیر برام جالبه:
پدرم از آن دسته مردهای دهه ی قبل از انقلاب بود با رفتارها واخلاق خاص خودش
ساکت وکم حرف ، بامحبت و سخت کوش که چیزی برای خانواده کم نمیذاشت
خیلی به خانواده علاقه داشت
مادرم را فراوان دوست داشت
جلوی ما به او محبت میکرد
۹۵/۰۹/۲۱