مشکل اصلیمو میدونم
عاملش هم فکر و خیال نیست
فکر میکردم که هست ولی نیست بلکه این مشکل باعث فکر و خیال میشه
باید باهاش مبارزه کنم.سخت نیست.فقط باید در اوج خوبی ....
مشکل اصلیمو میدونم
عاملش هم فکر و خیال نیست
فکر میکردم که هست ولی نیست بلکه این مشکل باعث فکر و خیال میشه
باید باهاش مبارزه کنم.سخت نیست.فقط باید در اوج خوبی ....
ذهنم خیلی درگیره
درگیر مسائل چرت و پرت و بیخود
چیزایی که میدونم تا دو سال دیگه اصلا یادم نمیمونه و اگر سالی یه بار یادشون بیفتم خندم میگیره ولی فعلا حسابی منو زمین گیر کرده
مثل ماجرایی که تو دبیرستان چند سال پشت سر هم اتفاق افتاد و نزاشت خود واقعیمو نشون بدم
خیلی خیال بافم
خیلی آیندم برام مهمه ولی خیلی هم مبهمه
بازم حس میکنم خیلی با شریعتی عشق میکنم
با نحوه ی زندگیش.اینکه کاملا غرق در کاری بود که دوسش داشت و اصلا و اصلا چیز دیگه ای براش مهم نبود
از آخر هم به نظرم رستگار شد
از چیزایی که بقیه رو شاد میکنه شاد نمیشم.با اون چیزایی که همه مردم حال میکنن حال نمیکنم
حس میکنم باید یه کار بزرگی کنم.یه کار خیلی بزرگ ولی نمیدونم چی!
ولی فکر کنم هدف از حیات من خیلی پیچیده تر از ایناست و به طور کلی هدف از خلقت هر انسانی
چیزی که از خودم گوشه ذهنمه
دوست دارم یه گوشه اتاق بشینم و مستقل از هر چیزی کتابامو بخونم
کتابای شریعتی رو بخونم
کتابای چمران رو بخونم
کد بزنم
کد نویسی یاد بگیرم
زبان بخونم
و از این کارها لذت ببرم
خیلی لذت بخشه
مثل علی شریعتی که هیچ چیز براش مهم نبود و فقط رفت دنبال چیزی که عشق میکرد باهاش
دوست دارم فقط برم دنبال چیزی که باهاش عشق میکنم