امروز ضبح ساعتای 00:30با ممد رفتیم دم در دانشگاه سیگار بگیریم.صاحب دکه خودش نبود و یه پسر نوجوون اونجا بود
باهاش سر صحبت رو باز کردیم و میگفت چندباری منو دیده.چون جلو در دانشگاه آدامس میفروشه
از سن و سالش و وضعیت تحصیلش پرسیدم.گفت سیزده سالشه و درس نمیخونه
خواستم امید بدم بهش گفتم چه بهتر.هیچ چیزی رو از دست ندادی.هیچ خبری توی درس نیست ولی خیلی محزون گفت دوست داره بخونه
از کار و کاسبی و غیره هم پرسیدم.روزی ده تومن داشت و راضی بود.اسمش نصرالله بود