به واسطه کار جدیدی که میرم دنبالش باید برم سر ساختمون
دیروز با یعقوب آشنا شدم.اتفاقا همشهریم بود...
جوون ساده و مهربان و کاری
یه جا که کار ما گیر کرده بود و ربطی هم به اون نداشت اومد کمک کرد و وقتی واقعا گیر کرده بودیم به رفیقم گفت جوش نزن...درست میشه و یه ترانه ای رو زمزمه کرد
خیلی برام جالب بود این روحیه...با تمام سختی ها و بدبختی هایی که داری اگه این طوری باشی خیلی مردی واقعا:)