busymind

busymind
بایگانی

۱۷ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

شب با علی و حامد و ممد توی اتاقشون بودم
بحث این شد که اگه برگردیم عقب نمیایم دانشگاه و میریم سراغ کار
با این شغل جدید توی دانشگاه و به واسطه خانمِ علی آشنا شدیم
بعد من گفتم الیتهخدا خیر بده اونی که واسطه شد تا ما این کار رو پیدا کنیم
بعدش گفتم خدا خیر بده اونی که باعث شد با این واسطه آشنا بشیم که باعث شد کار پیدا کنیم
بعد یکی گفت خدا خیر بده اونی که واسطه شد که واسطه اول با واسطه دوم آشنا بشن:)
خلاصه همینجور ادامه دادن که گفتم اگه همینطور پیش بره میرسیم به اون کاپیتان کشتی که چند تا کارتن موز رو آورد ایران:)
۰ نظر ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۵:۲۲
BusyMind
داشتم فکر میکردم چرا اینقد کم مینویسم توی وبلاگ و توییتر .....
و به این نتیجه رسیدم که خیلی راکدم
همه روزها مثل هم میگذرن و این اصلا راضیم نمیکنه
برنامه ریزی و هدف گذاری و ... هم که قبلا گفتم به نظرم چرته!
باید آدم پس زمینه زندگیش رو مشخص کنه و یه تمی بده به زندگی...
کتاب (انسان در جست جوی معنی)اثر ویکتور فرانکل رو شروع کردم.جالبه به نظرم
حتما چند پست در موردش مینویسم
چند وقتی هم هست که شعر میخونم....اندکی به ادبیات علاقه مند شدم...اینم لینک کانال تلگرامی هست که گلچین ها رو میزارم داخلش




شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است

 ورنه چون شب برسد، اوّل بیداری ماست


۰ نظر ۱۲ آذر ۹۷ ، ۱۸:۳۷
BusyMind
حالم بد و گرفته هست
امتحان سیگنال سفید دادم
دیشب هم نتونستم بخوابم.بچه ها بازی میکردن و اعصابم به هم ریخته بود
چند وقتی هم هست که مسواک نزدم
اینا رر گفتم که بگم حالم بده و حالا میخوام بخوابم.امیدوارم بعدش حالم خوب باشه
۰ نظر ۱۱ آذر ۹۷ ، ۲۱:۳۰
BusyMind
از حماقت هایی که من در گذشته داشتم پاک کردن های قسمت هایی از زندگیم بوده.
یه بار نزدیک سی عکس از دوران کودکی مو پاره کردم چون از ژستم خوشم نمیومد.
وبلاگمو از سال 94 تا الان 2 بار پاک کردم و پشیمونم بخاطر خاطرات قشنگی که اونجا داشتم.کلی رفیق مجازی بودن که دیگه نیستن
اینستا رو هم که از سال 2014 بیشتر از ده بار پاک کردم و دوباره پیج ساختم.تموم قشنگیش به اینه که عکس های مختلف توی سن های مختلفتو ببینی
فکر کنم مشکل روانی دارم ولی اسمشو نمیدونم
۰ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۲۱:۳۳
BusyMind
تا حالاشده بخواین حرف بزنین و همش دنبال یه جفت گوش باشین؟!
امشب دوباره برا من اتفاق افتاد
بعد از کلی صبر کردن طاقت نیاوردم و هم اتاقیمو بردم بالکن اتاق و کلی حرف زدم.از ناله های عاشقی شروع کردم بعد در مورد پیدایش زمین و انسان های اولیه بعد بحث عرفانی و فلسفی شد و در نهایت با جملات شریعتی به فکر فرو بردمش
آخرشم چون دست و پام یخ زده بود از سرما گفتم بیا بریم داخل اتاق
ولی خیلی حس خوبی پیدا کردم.ارزش داشت
۱ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۰۵:۳۹
BusyMind