شب با علی و حامد و ممد توی اتاقشون بودم
بحث این شد که اگه برگردیم عقب نمیایم دانشگاه و میریم سراغ کار
با این شغل جدید توی دانشگاه و به واسطه خانمِ علی آشنا شدیم
بعد من گفتم الیتهخدا خیر بده اونی که واسطه شد تا ما این کار رو پیدا کنیم
بعدش گفتم خدا خیر بده اونی که باعث شد با این واسطه آشنا بشیم که باعث شد کار پیدا کنیم
بعد یکی گفت خدا خیر بده اونی که واسطه شد که واسطه اول با واسطه دوم آشنا بشن:)
خلاصه همینجور ادامه دادن که گفتم اگه همینطور پیش بره میرسیم به اون کاپیتان کشتی که چند تا کارتن موز رو آورد ایران:)
۰ نظر
۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۵:۲۲