تنهایی
پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۷ ق.ظ
پدر بزرگ پیری دارم که به همراه مادربزرگم زندگی میکنه
از کار افتاده هست و باید یکی جمعش کنه که اینکارارو مادر بزرگم انجام میده
دو سه روز پیش رفتم خونشون و مثل اینکه مادر بزرگم خسته شده بود و عصبی و از صبح تا عصر میره خونه عمم و پدربزرگ برای چند ساعت (نهایتا 6 ساعت تنها بوده تو خونه)
وقتی من رفتم مثلا نیم ساعت میشد که مادربزرگ برگشته بود
خلاصه همین که نشستم پدربزرگ خیلی محزون نگام کرد و گفت من تا همین الان تنها بودم!
خیلی سوز داشت این یه جملش.خیلی با لحن سنگینی گفت.خیلی براش سخت بوده اون چند ساعت
خیلی تلخه.خیلی
۹۶/۰۴/۱۵