busymind

busymind
بایگانی

کار تهران کنسل شد کلا.از 16ام دارم سرکار جدید میام.به عنوان کارشناس آیتی.

کارمون شبکه ی سیستم ها و نگهداری پرینترهاست.حس خوبی نداشتم به کار ولی وفتی با آدمای مختلف صحبت میکنم مخصوصا اونایی که بیکارن میبینم باز همینم غنیمته.

باید به فکر کار دیگه باشم ولی شاید نه به این زودی.ایده ی خاصی هم ندارم فعلا

تو این چند ماه که منتظر بودم کار تهران درست بشه و بتونم برگردم خیلی دلم به رفتن نبود.وقتی کار اینجا اوکی شد کلا دلم رفت سمت اینکه تهران برم و اونجا باشم ولی یادم رفته بود چه ادمای مزخرفی اونجا بودن و چقدر رو مخ بودن.امروز با خوندن نوشته های فدیمی دوباره یادشون افتادم.فعلا خوشحالم که اینجام البته از حقوقش راضی نبستم ولی فعلا از هیچی بهتره

۱ نظر ۲۶ آبان ۰۳ ، ۰۷:۴۸
BusyMind

در لحظه جوگیر شدن و تصمیم گرفتن برای انجام یک کاری!

چندین روز شاید نزدیک به یک ماه حس زیادی داشتم که باید برگردم به حونه و اونجا هرکاری میتونم انجام بدم ولی الان این حسم خیلی کمتر شده

همش تاثیر داروها بود. یه مدت فشار روانی بالا رو تحمل کردم و الان اون میل شدید به برگشتن رفته ولی اینجا موندن هم حس میکنم فرقی نداره

دوست دارم بتونم با علاقه برنامه نویسی کنم ولی فعلا که هیچی

 

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۵۷
BusyMind

اون حس درگیری ذهنی که همش دوست داشتم برگردم خونه داره بهتر میشه و کمتر بهش فکر میکنم. چون برگشتن برای تغییر محیط هست و الان برم تغییر محیط بدم دیگه بعدش شانسی برای تغییر محیط ندارم و باید تا آخر همون کار رو ادامه بدم.خوبی کار الانم اینه که در صورتی که بتونم رشد کنم میتونم شانسمو برای رفتن به شرکت دیگه امتحان کنم. فعلا فقط میخوام در روز در حد 5 دقیقه آموزش ببینم و تمرین کنم و کم کم سعی کنم با شرایط جدید وفق پیدا کنم تا روزی که بتونم بهتر عمل کنم

۰ نظر ۲۰ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۰۷
BusyMind

نردیک یک ساله که اومدم تهران و دارم کار میکنم

چند ماه پیش رفتم پیش روانپزشک برای مشکل اضطراب.دوتا قرص داد.به همه چیز بی حس شدم.زندگی خیلی سخت میگذره. ساعت کاری نمیتونم تمرکز کنم رو کار. هیچ حسی به کار ندارم. بعد از ساعت کاری هم عذاب میکشم.هیچ کاری ندارم برای انجام دادن که بهم حس خوبی بده و معمولا به بطالت میگذرونم تا ساعت بشه 8 و 9 و بگیرم بخوابم تا 7 صبح روز بعد

تو فکرشم کارمو ول کنم. حس میکنم صبر و پیوستگی که یه برنامه نویس باید داشته باشه رو ندارم و رفتن این راه برام سرانجامی نداره.

 

۱ نظر ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۴۵
BusyMind

چجوری میتونی دنبال حس خوب باشی برای خودت وقتی حس خوب نداری و از آدم هایی خوشت نمیاد؟

1- اصلا بهشون فکر نکن.اولویت های زندگیتو مشخص کن. برای اونا تلاش کن و به اونا فکر کن. در نهایت تو زندگی تو همونا رو میخوای و برای همونا باید تلاش کنی.چی هست که زندگیتو شیرین میکنه؟ از آدمای تخمی دوری کن کن و صبوری پیشه کن

2- 

۰ نظر ۲۷ دی ۰۲ ، ۰۹:۴۹
BusyMind

به حس هات اعتماد کن
نیازی نیست بری به خونه sa
اونم قطعا تعارفی نمیزنه
همینم که گفت برای وسایلش بود
پس حواست باشه خواسته هات بیشتر از توان آدما نشه که بگا نری!

۰ نظر ۰۸ آذر ۰۲ ، ۱۲:۰۲
BusyMind

چند روز پیش f گفت کاش زودتر محل شرکت عوض بشه تا S از اینجا بره و دیگه مفت نخوره و نخوابه
غیرمستقیم به خودم گرفتم
امروز هم بحث غذا شد گفت هر روز غذا زیاد میاد و زیاد میزاره
بدم میاد ازش.آدم عوضی نیست ولی حس عوضی بودن میده.

باید بتونم باهاش بهتر ارتباط بگیرم

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۲ ، ۱۶:۵۱
BusyMind

باید تلاش کنم سطح روحی خودم رو بیارم بالا تا وقتی آدمای سطح پایین رو میبینم مثل اونا فکر نکنم و رفتارهای تخمیشون آزارم نده 

باید دقیق تر فلسفه زندگیمو برای خودم روشن کنم در قالب چند تا نکته کوچیک نه یک دفترچه یادداشت بزرگ و طبق اصول خودم جلو برم

چقدر مهمه که موقع کار فقط رو کارم فکر کنم و جای دیگه نرم!

۰ نظر ۰۴ آذر ۰۲ ، ۰۰:۴۹
BusyMind

حس خوبی نسبت به یک آدمی داشتم که حالا حس میکنم رفتار خوب اون درواقع منحصر به من نبوده و با همه اینجور رفتاری داره

حالا من باید چیکار کنم؟

بهترین چیز برای من تعریف چالش های جدید هست که بتونم خودمو به خودم نشون بدم و بتونم یک مرحله پیشرفت کنم

باید وابستگی به آدما رو قطع کنم. فقط روی خودم سرمایه گذاری کنم و محکم جلو برم.دپرسم و ناراحتم و افسرده ام یعنی چی؟؟؟

محکم بشینن سرجات و کارت رو انجام بده. 

صبور باش. هدف های کوتاه مدت داشته باش و برو جلو

۰ نظر ۲۰ آبان ۰۲ ، ۰۸:۵۹
BusyMind

خشمی که در مورد کارم رو دارم نمیدونم چجوری تخلیه کنم

کسی که داره با من کار میکنه با خودشیرینی داره کلی اضافه کار میگیره

نباید ذهنم درگیر این بچه بازی ها بشه

ببین مشکلت کجاست؟چجوری میتونی قوی تر کار کنی 

چجوری میتونی صبور تر باشی 

این خشم مقدسه.این خشم رو ببر توی مسیر درست تا نتیجشو ببینی

صبور باش 

کارت رو خوب کن تا بتونی بیشتر از تایمت برای هدفت استفاده کنی

۰ نظر ۰۱ آبان ۰۲ ، ۰۷:۴۹
BusyMind

با آدم کیری و حال بهم زن و خودخواه و تخم سگی که پدر مادر و خانوادش از ذستش آسایش ندارن خودتو درگیر نکن

بزار هر گهی میخواد بخوره به تو ربطی نداره

سر پایین

آروم 

ساکت و باقدرت راه خودت رو ادامه بده

۰ نظر ۲۴ مهر ۰۲ ، ۱۶:۲۲
BusyMind

تگه من بتونم اینو بفهمم و درک کنم و واقعا در زندگیم پیاده کنم که باید در لحظه زیست و قدر الان رو بدون و برای آینده خودت رو محدود نکن و فکر نکن اگه فقط اون اتفاق خاص نیفته تو دیگه تمیتونی شاد باشی و پیشرفت کنی و ...

پس آروم باش و با صبوری برو جلو

۰ نظر ۲۴ مهر ۰۲ ، ۰۷:۲۹
BusyMind

تو قوی هستی 

باهوش هستی

پرانرژی هستی

میتونی مدیریت داشته باشی و کارها رو مدیریت کنی

صبور هم باش تا کون دنیا رو پاره کنی

۰ نظر ۲۳ مهر ۰۲ ، ۰۸:۰۶
BusyMind

قدم اول برا بهتر شدنم چی میتونه باشه؟

صبر زیاد برای هر کاری و فوکوس بیشتر از قبل

۰ نظر ۲۲ مهر ۰۲ ، ۱۲:۲۰
BusyMind

از وقتی سالار رو دیدم خیلی امیدم بیشتر شده و حس میکنم به چیزی که میخوام میرسم

زمان هم خوب دارم

فقط بحث مدیریت کردن خودم مهمه این وسط و اینکه بتونم با عشق و انگیزه ادامه بدم و با علاقه بخونم
فعلا یک ماه فقط ساختمان + طراحی + هوش

تا ببینیم چی میشه

۰ نظر ۱۲ مهر ۰۲ ، ۱۱:۵۲
BusyMind

دوباره میخواستم بیام و از اون آدم تخمی حرف بزنم ولی پشیمون شدم

اون آدم تخمی و دروغگو و ترسو و بی شرف و عوضی هست به تو چه؟ چرا خودتو درگیر میکنی؟

احمقِ پفیوز به فکر کار خودت باش بشین و تلاش کن به چیزی که میخوای برسی

برای خودت ارزش قایل شو و اصول اخلاقی و رفتاری داشته باش

به چیزای بد فکر نکن.به آدمای بد فکر نکن.سعی کن خودت رو خوب کنی

عصبی نباش، توقع نداشته باش، ساکت باش، آرام و صبور و سربه زیر

چه مرگته مهدی جون؟چرا اینقدر حواست میپره؟ چرا دقت نمیکنی به کاری که باید بکنی؟ چرا به داستانایی که برای خودت خلق کردی 

خودتو خالی کن از افکار منفی. به چیزای خوب زندگی فکر کن
چرا حس میکنم دارم آتیش میگیرم؟ چرا رفتارای این آدم اینفدر داره منو تحریک میکنه؟ چرا بیخیال نمیشم و باهاش کاملا جدی صحبت نمیکنم؟

 

۱ نظر ۱۱ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۲۷
BusyMind

این عفریته عوضی امشب باعث شد که اینقدر حس نفرت به خودم تزریق کنم و صدبار بگم گه خوردم

آدمی که احمق نباشه از یه سوراخ ده بار گزیده نمیشه

چنددفعه گفتم بزار به جبران زحماتشون سعی کنم رابطه رو خوب کنم ولی نشد

این پفیوز همش بهم حس منفی داغون کننده میده

باید تموم تلاشمو کنم از این عوضی فاصله بگیرم.برای همیشه بدون هیچ شانس مجددی 

۰ نظر ۲۷ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۳۸
BusyMind

وای به اون روزی که هیجانات بخوان آدمیزاد رو کنترل و هدایت کنن

جوگیر نباش و با انسان هایی که تعامل داری درست رفتار کن.مسخره نکن کسی رو

سعی کن درست فکر کنی و درست جلو بری و انسان باشی

رفتار درست و خوب و مودب.برای احساساتت ارزش قائل باش 

سعی کن در مسیر درست قدم برداری .سعی کن از زمانت درست استفاده کنی و درست جلو بری

با تمرکز و عشق و علاقه درست رو بخون و سعی کن جلو بری

در هر لحظه که نامید شدی قوی تر و بهتر بخون.دقیقا مثل محسن که میگفت هرموقع شدیدا غمگین میشدم پناه میبردم به کدنویسی و اون رو جلو میبردم

فرصت ها کم هستن.ارزش زمان رو درک کن و سعی کن به نحو احسن استفاده کنی

۰ نظر ۱۰ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۴۲
BusyMind

مهدی من به تو ایمان دارم که میتونی

وقتی چیزی رو بخوای قطعا میتونی انجامش بدی

تنها هنرت اینه متمرکز بشی و فوکوس کنی رو مسیری که میخوای بری و کار رو انجام بدی

فقط انجامش بده

برنامه بریز و مثل یک دیوونه فقط از خودت بخواه که کار رو انجام بدی

۰ نظر ۰۹ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۰۲
BusyMind

تصمیم گرفتم برای ارشد بخونم ولی خیلی زمان رو هدر میدم

در واقع مدیریت زمان ندارم که بتونم از تایمم درست استفاده کنم

این پنجشنبه و جمعه باید بشینم یه حرکت خفنی بزنم و مدارمنطقی رو خوب جلو ببرم

باید ثبت کنم یکسری افکاری که تو ذهنم هست

باید دنیال کسب مهارت خوب تو زمینه های مختلف باشم تا بتونم کار خارجی گیر بیارم

 

۰ نظر ۰۴ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۱۰
BusyMind

شروع کردم برا ارشد میخونم 

تا یه ماه که بچه بازی هست چون مطالب برا آماده شدن برا اصل کاریاست 

ولی امیدم خیلی زیاده 

دوست دارم شریف قبول شم ولی شبانه تهران هم خوبه

باید انگیزه نامه درست که وسط راه کم نیارم 

خدایا ممنونم که فرصتی فراهم شده که میتونم از فرصت هام استفاده کنم

۰ نظر ۳۱ تیر ۰۲ ، ۰۱:۱۶
BusyMind

حس بدی دارم به فنتی.حرفاش آزارم میده و تحریکم میکنه 

خیلی ازش بدم میاد.از اینکه نگاه بالا به پایین داره متنفرم

آدما رو با قیافه می‌سنجه و مسخره میکنه البته در وجود خودش و زیاد بروز نمیده 

به میلاد گفت بهت میخوره بیشتر از ۳۰ باشی و مینو رو هم خیلی تحقیر آمیز نگاه میکنه

و دختره اشغال هی میخواد رو من کرم بریزه و بگه اون برای تو خوبه ولی شان مجید بیشتره ‌ای تخم سگ پفیوز که دوست داری آدما و تحقیر کنی و تحریک کنی

باید دنبال این باشم که بهترین راه حل چیه و چطوری میشه کنترلش کرد

باید اینجا بیشتر بنویسم و روش فکر کنم

این روزا دیگه تکرار نمیشه 

۰ نظر ۳۰ تیر ۰۲ ، ۰۱:۱۴
BusyMind

حالم از کارم و زندگیم و اهدافم به هم میخوره

۰ نظر ۱۸ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۱۷
BusyMind

کار جدید شروع شده

بیشتر از دو هفته هست اومدم تهران

رئیس شرکت آدم باحالیه

بالای ۵۵ سال سن داره و ۲۰ سال انگلیس زندگی کرده

چند روز پیش داشت ویدئو های مدارهای الکتریکی میدید.گفتم دکتر اینا رو بخاطر کار میبینین و فایده ای داره یا فقط لذت بردن.گفت تو دنیا هیچی نیست که فایده نداشته باشه.گفتم خوب مثلا یه عده فوتبال نگاه میکنن و لذت می‌برن ولی بنظرم کار بیهوده ای هست.گفت اره منم موافقم.ترجیح میدم شیرجه نگاه کنم‌من تعجب کردم و گفتم منظورتون شنا هست؟ گفت نه شیرجه.شیرجه بانوان.ادتم از دوربین جلو:))

گفتم اتفاقا منم والیبال ساحلی بانوان رو دنبال میکنم و باعث شد بهم بگه هنوز یه هفته نشده اومدی و دم درآوردی:))))

 

آدم بشدت باهوش و باسواد و باحالیه

۱ نظر ۲۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۴۱
BusyMind

بالاخره اومدم تهران و فردا یه مصاحبه کاری دارم

استراتژیم اینه که بگم سلام یه عدد گاو هستم(در این فیلدی که شما میخواین)ولی میتونم بسرعت آمادگی مناسب رو کسب کنم و توروخدا کارو بهم بدین.حالا یکم با جزییات بیشتر!

احتمال زیاد اگه قبول کنن یکی دوماه کارآموزم و پول بی پول

اجاره خونه چقدر تخیلیه تو نهران.شهرما خونه 170 متری بهترین جای شهر ماهی 10 نومن اجاره.اینجا پانسیون میدن 8متری یه نفره ماهی 5 تومن اجاره.همه امکانات هم مشترک!

من سرباز بودم تو یه کانکس بودم.اول یه کانکس سه تیکه بود نزدیک 35متر مربع.بعد اونو بردن مرز یکی دیگه آوردن 10 متری بود.یعنی فکر کنم کیفیت زندگیم اونجا به مراتب خیلی بیشتر از روزای آیده بود:)

۱ نظر ۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۰۸
BusyMind

باید سختی کشیدن رو تمرین کنم

هدف اول من تو زندگی سختی کشیدن هست برای رشد کرد

سیگار نکشیدن 

برنامه نویسی کردن

۰ نظر ۲۸ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۵۹
BusyMind

افکار غمگیم و دپرس توی سرم زیاده

باید شروع کنم و خیلی سبک جلو برم و تمرین کنم

من همیشه خودم رو از همه چی ترسوندم.من همیشه به رقیب ایمان کامل داشتم ولی به خودم هیچی.

۰ نظر ۰۴ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۲۷
BusyMind

دقیقا دو سال پیش روز ۲۶ بهمن ماه بعد از یک ماه آموزشی و بعدشم چرخیدن توی ۳ تا پادگان مختلف رسیدم به پنجمین پادگان!پایگاه نیرو هوایی ارتش

البته من نیروی زمینی بودم ولی مامور بودیم اونحا

یه کانکس داشتم وسط بیابون.البته ساختمونم اونجا زیاد بود ولی سرباز نیرو زمینی رو بیشتر تحویل نمی‌گرفتند.یه اتاقم بود برای کادریمون که اونجا کار می‌کرد!و میخوابید

خلاصه چهار پنج شب گذشت(دقیقا مثل امشبی) و مشکلی نداشتم یه بخاری برقی المنتی بود که با همون خودمو گرم میکردم ولی کادری عوض شد و یکی اومد که گفت بخاری رو بیار اتاقم که سردمه!حالا اتاق ها کلا شوفاژکشی بود و علاوه بر اون کولر گازیش از این دو حالته ها بود که میتونست بزاره رو گرما و اتاقو گرم کنه ولی به هرحال من هم از اینا اطلاعی نداشتم چون تازه رفته بودم اونجا و هم خیلی ساده بودم.بخاری برقی رو گذاشتم تو اتاق مردک پفیوز و رفتم توی کانکس و چه سرمایی بود.هنوز بهش فکر میکنم تنم میلرزه

دوتا پتو انداختم زیرم و لباسامو کامل پوشیدم.حتی اورکت رو پوشیدم و پوتین پام کردم.سه لایه پتو انداختم رو خودم و بشدت میلرزیدم.یه ساعت گذشت تا خوابم برد.

بعدها فهمیدم اون کادریمون معتاده و بخاری برقی رو میبره که بتونه باهاش سیم داغ کنه!

 

پینوشت:برام سخته اینو اعتراف کنم ولی حاضرم برگردم به اون روزای تخمی سربازی ولی ذهنم آرامش همون روزا رو داشته باشه به نسبت این روزا

۰ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۳۴
BusyMind

تقریبا ده روز میشه که دستم در رفته.دو مرتبه پشت سرهم!

دکتر میگه باید عمل کنی

۰ نظر ۲۶ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۴۵
BusyMind

تقریبا 6 ماه از پایان خدمت سربازیم میگذره

خوب بود! الان که نگاه میکنم سربازی آسونی داشتم

توی 6 ماه گذشته بیش از سه ماه درگیر بیمارستان بودم و مادربزرگم بستری بود

احتمال زیاد تا یه ماه دیگه برم تهران برای کار. فعلا میترسم ولی میدونم اولش که ناشناخته هست سخته و بعد همه چی روتین میشه

کتاب خاطرات علم رو توی بیمارستان خوندم.همیشه برام سوال بود شاه با این همه خوبی چرا مردم دم درآوردن و خودشونو بدبخت کردن.خیلی خوب به این سوال جواب میده

 

داشتم دیشب کامنت های گدشته رو یه نگاهی میکردم.دیدم از 94 تا الان که وبلاگ داشتم یه ناشناس بدون هیچ نشونی اومد یه نظری داد که خیلی برام جالب بود.دوست دارم بتونم بازم باهاش صحبت کنم ولی بعید میدونم.ردی ازش نیست

سیفتال هم خیلی دوست دارم دوباره برگرده و بنویسه

۲ نظر ۱۲ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۵۶
BusyMind

پریروز رفتم بیرون و ظهر شب کشیدم.5 نخ

میلی نداشتم فقط کرمش به جونم افتاد

امشب با امیرحسین رفتم بیرون.درواقع دیشب و نکشیدم

فکر میکنم توی 6/7 سال گذشته اولین باری بود که باهاش رفتم بیرون و نکشیدم!

۰ نظر ۰۴ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۳
BusyMind

خنده داره واقعا

با نورا عصبانی میشم و حتی بهش پرخاش میکنم

بچه هنوز دوسالشه و منم کلی ادعام میشه برای رفتار با بچه

در اولین نگاه شاید حق میدم به بابام  بخاطر رفتارهاش. من خیلی زود عصبی میشم به هر دلیلی پس اونم حق داشته 

باید دنبال راه حل بود نه بهونه

۰ نظر ۰۲ آبان ۰۱ ، ۰۰:۳۸
BusyMind

امروزم نکشیدم و میلی هم نداشتم.

با مبحث روان رنجوری آشنا شدم که فکر میکنم در مورد من صدق میکنه

دنبال راه درمان هستم تا دیدم مثبت بشه و بتونم با ذوق کار کنم

چیزی که مغزمو درگیر کرده اینه که تغریبا 27 سال سن دارم و از همه چیز عقب افتادم

به مهاجرت فکر میکنم ولی سخت بنظر میاد.ولی کلا بیخیال نشدم و میخوام براش تلاش کنم

مهم تر از اون بحث کار هست که واقعا حس عقب موندگی دارم در حالی که باید بتونم الان به این حس ها غلبه کنم تا دوباره اشتباهات چند سال پیش رو تکرار نکنم.باید یه مدت کلا بیخیال موضوع سن باشم.چیزی که هست همینه دیگه

۰ نظر ۰۱ آبان ۰۱ ، ۲۲:۰۴
BusyMind

امروز هم سیگار نکشیدم

بیرون رفتم ولی اصلا میلی به کشیدن نداشتم و وقتی رفتم بیرون وسوسه شدم که حالا یه نخ یا دوتا بکشم ولی ضررهاشو با خودم زمزمه کردم و کنترل شد

امیدوارم به همین شکل بمونه.چون من دقیقا همین حس رو به گل داشتم و باعث هیچ وقت معتاد به گل نباشم و اصلا باهاش حال نکنم

چه خوب میشه که دیگه هیچ وقت سیگار نکشم

۰ نظر ۳۰ مهر ۰۱ ، ۲۲:۳۰
BusyMind

دوباره باید تاکید کنم که چقدر زود باد آدم میخوابه!

یه ساعت پیش حین پیاده روی کلی تصمیم گرفتم و میخواستم بخشیش رو اینجا ثبت کنم ولی الان اصلا دستم به نوشتن نمیره

این خودش میتونه یه مشکل باشه و چه خوب که پیداش کردم!

۰ نظر ۲۹ مهر ۰۱ ، ۲۳:۱۵
BusyMind

یه چیزایی رو دوست دارم و میخوام بهشون برسم که سخته

این وسط هرجا گیر میکنم این حس رو دارم که شاید من اصلا برای این کار ساخته نشدم

ولی بازم میل به اون کار وجود داره

یه متنی خوندم که میگفت هر غلطی میخوای بکنی رو قبلا یکی انجام داده و تو دیدی یا شنیدی و برای همین میخوای انجام بدی

یعنی این کار تو قبلا انجام شده بدون شک و تو هم میتونی 

 

easy choices, hard life. hard choices, easy life.

 

 

۰ نظر ۲۶ مهر ۰۱ ، ۱۷:۴۲
BusyMind

دیشب رفته بودم پارک برای سیگار کشیدن.روتین الانم اینه ظهرا بعد ناهار و شبها بعد از ساعت 9 میرم و دو نخ میکشم.روزی 4/5نخ

انرژیم مثل یه بادکنک هست که یکدفعه بهش سوزن بزنن.یعنی ممکنه در لحظه باشه و بخوام یه کوه رو جابجا کنم! و پنج دقیقه بعد افتادم سرجام و نمیتونم تکون بخورم.دقیقا مثل وقتی که شروع کردم به نوشتن این متن و بعد از خط اول رفتم دستشویی و وقتی برگشتم کلا موضوع اصلی یادم رفت و اینا رو نوشتم!

 

 

۰ نظر ۲۰ مهر ۰۱ ، ۱۲:۲۹
BusyMind

غمگینم.دختر بیچاره رو کشتن و من غمگینم که بیشتر ناراحتیم بخاطر خودمه و کشوری که توش زندگی میکنم و خانوادم زندگی میکنن.

خیلی وقته اعتقادم رو از دست دادم.آخر داستان تلخه ولی تلخ تر از اون مسیری که باید بریم.

۰ نظر ۲۷ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۱۷
BusyMind

خیلی به این فکر میکنم اگه برگردم به چند سال پیش چه کارها که نمیکنم!

چقدر جدی ورزش میکنم و چقدر جدی درسای دانشگاه رو میخونم حتی چرت ترینشون و 

۰ نظر ۲۰ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۱۷
BusyMind

شاید اون داستانی که بیست سال دیگه قراره تعریف کنم اینه که خیلی قفل کرده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم.پس تصمیم گرفتم به هیچ چیز دیگه فکر نکنم و همین مسیری رو که شروع کرده بودم ادامه بدم.مثل داروی تلخی که به بچه میدن.با این تفاوت که خودم باید خودمو گول میزدم...

۰ نظر ۲۱ مرداد ۰۱ ، ۰۳:۳۰
BusyMind

دو روز مونده به کارای ترخیص حساب لاشیا امروز صبح زنگ زدن گفتن باید بیای مشهد و تهران برای تسویه:(

۰ نظر ۱۵ تیر ۰۱ ، ۲۲:۱۱
BusyMind

چند روزی میشه که پایان دوره خدمتم شروع شده.تقریبا پونزده روز دیگه باید برم برای تسویه و دیگه تموم میشه:)

 

شروع کردم برای فرانت تمرین کردن به امید پیدا کردن کار.شروع هر چیزی سخت بنظر میاد مخصوصا اگه 19 ماه قبلی رو الکی گذرونده باشی.

دنبال اینم که کلاس زبان رو شروع کنم.استادم گفته وقت نداره ولی باید جدی تر پیگیری کنم.

 

هوا بشدت گرمه و بازدهی منو میاره پایین.از الان روزشماری میکنم برای پاییز و هوای خنک تر!

 

در کل مثل تموم زندگیم سردرگمم.تصمیمای قبلیم کمرنگ شده ولی هنوز معلوم نیست چی بشه.فعلا کارایی رو میکنم که برای هر کاری توی آینده لازمه و با همش همپوشانی داره.

 

مشکل اصلی زندگیم هم محکم پابرجاست.حتی نمتونم به درست کردنش فکر کنم.ولی شاید اتفاقی افتاد...

۲ نظر ۰۴ تیر ۰۱ ، ۲۳:۵۵
BusyMind

حس میکنم زندگی سالمی ندارم

واضح تر بخوام بگم طرز فکرم مشکل داره.خیلی زود کوتاه میام.این باعث میشه هم با کسی بحثم نشه و باعث اینم میشه توی هر کاری سریع وا بدم.کلا طرز فکرم اینه که ولش کن!اهمیت نداره.درحالی که خیلی چیزا باید اهمیت داشته باشه

 

مشکل اساسیم اینه وقتی از خونه دورم فقط به یاد پدرمادرم هستم و میگم میخوام کنارشون زندگی کنم و ... ولی الان سه روزه اومدم مرخضی و میبینم بعد خدمت باید برا خودم خونه اجاره کنم تا بحثی بینمون نباشه!

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۴:۳۶
BusyMind

با اینکه کلی سوژه دارم برای نوشتن ولی بازم سخته برام.دلم به این کار نمیره 

ولی فکر میکنم یکی از معدود کارایی هست که انجام دادنش خیلی موثره برای پیشرفت و هیچ پیش زمینه ای نمیخواد.

 

وقتی تصمیم به خوندن زبان همراه با معلم گرفتم روش استادم این بود که اول با اسپیکینگ شروع کنیم و بقیه چیزا در کنار این آموخته میشه!

اول خیلی شک داشتم به روشش ولی ادامه دادم و بنظرم خیلی خوب جواب داد.شاید سخت بنظر بیاد و مثل شیرجه زدن توی عمیق باشه برای یادگیری شنا ولی اگه ادامه پیدا کنه باعث میشه خیلی بهتر جواب بده.منم چون سرباز بودم و اوقات بیکاری رو نمیشد کار دیگه ای انجام داد بصورت ناخودآگاه این روش ادامه پیدا کرد و جواب داد

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۵۲
BusyMind

این حس ترسیدن و سناریو چیدن برای کاری که میخوای انجام بدی

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۱۵
BusyMind

از بهمن ۹۸ شروع میکنم.کرونا شروع شد و جدی شد.دانشگاه خیلی ناگهانی همه رو مرخص کرد تا برن به خونه هاشون.ترم ۱۰ بودم و ۲۶ واحد مونده بود.درس آمار و احتمال رو که باید ترم ۲ پاس میکردم هنوز داشتم و یقین داشتم بازم میفتم.خلاصه رفتم خونه و دوباره غم و غصه ها شروع شده بود.

بصورت کلی آدم دپرس و جوگیری بودم.هر خبر بدی که می‌شنیدم بدترین سناریو رو تصور می‌کردم.شاید اردیبهشت بود که بشدت روزای تلخی رو تجریه میکردم.نگران درسا بودم ولی تلاشی نمیکردم.مثل همیشه

داییم طبق روال سابق که هیچ وقت ازم ناامید نشده بود بازم امیدشو از دست نداده بود و تلاش می‌کرد منو به سمت موفقیت هول بده!

با یکی از اقوام که آمریکا زندگی میکرد صحبت کرد تا منو توی مسیری بزاره که بتونم مهاجرت کنم.در مورد داییم بگم که از وقتی پنجم دبستان بودم و برگشت به بیرجند برای زندگی شروع کرد باهام کار کردن.توی تابستونی که میخواستم برم اول راهنمایی سه تا کتاب ریاضی راهنمایی رو باهام کار کرد.توی دوره راهنمایی بازم تغییر محسوسی حس نمیشد ولی وقتی دبیرستان  شروع شد کم کم خودشو نشون داد و ریاضی برام بیشتر جنبه سرگرمی داشت.خلاصه که کنکور رو فقط بخاطر درصد ریاضی قبول شدم و مسیر جدیدی شروع شد که بازم ازش راضی نبودم.میگم نبودم چون الان بنظرم معجزه بود اون مسیری که رفتم ولی افسوس اون موقع درک درستی نداشتم.

در تموم این سال ها بازم هرموقع دایی رو میدیدم توصیه های خوبی بهم داشت ولی بازم جوونی هست و جاهلیت اما به هر حال الان ازشون استفاده میکنم.

خلاصه اردیبهشت ۹۹ بود که در اوج دپرسی با اون قوممون ارتباط گرفتم و برام هدفگذاری کرد که فعلا باید درس تموم بشه و زبان هم در کنارش شروع بشه!

زبان چیزی که ازش بشدت میترسیدم و نفرت داشتم.چند ماه لغت میخوندم ولی اثر محسوسی نداشت.از آبان ۹۹ رفتم یک کلاس و ۴ جلسه رفتم.با اینکه استاد جلسه اول فهمید خیلی گاوم ولی با فن استادی منو جلو آورد.اول دی سربازیم شروع شد و به لطف خدا با اینکه ارتش افتادم ولی یگانم به نسبت خیلی خوب بود.بالا پایین زیاد داشت ولی در کل راضیم.در این بین مجموعا ۱۸ جلسه کلاس رفتم و بعد از ده ماه چندتا پارتنر داشتم برا تمرین اسپیکینگ که این یه معجزه حساب میشه برای من.۱۹ تیر هم ایشالا خدمت تموم میشه.اگه خیلی با دست و دل بازی بخوام حساب کنم باید آبان آیلتس بدم و نمره مطلوب رو بیارم.بعدشم جی ار ای.شایدم برنامه عوض شد

فعلا میخوام تمرکزم رو این باشه واسه همین یکی از برنامه هام برای رسیدم به این هدف بیشتر نوشتن هست.یه نوشتن همین مدلی یکی هم برای خودم که بتونم خودمو بررسی کنم.این راحت تره با اینکه خیلی برام سخته!

۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۵:۳۸
BusyMind

این مدتی که هیچی ننوشتم اینجا کلی اتفاق افتاد.

هنوز بزرگترین اتفاق زندگیم خدمت نحس سربازی هست.

۱۳ ماه و ۱۰روز گذشته ازش و تقریبا ۶ ماه مونده

باید بنویسم در موردش تا بعدها یادم نره.

 

۱ نظر ۰۹ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۴۷
BusyMind

میگن تا وقتی تو موقعیت قرار نگرفتی نمیتونی واقعا بفهمی چجور آدمی هستی!

خودم فکر میکردم بسیار آدم

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۲۳:۱۸
BusyMind

در صحنه‌ی عمومی زندگی، وقایع خوب و بد همه رخ می‌دهند. ولی بیشتر ما، تنها وقت صرف تعریف ناکامی‌ها می‌کنیم تا لذات. به ندرت پیش می‌آید که به تفصیل ماجرایی خوشاند را تعریف کنیم. از موانع بهتر می‌شود با شوخ طبعی یا تأثر سخن گفت. آیا طبق آن ضرب المثل معروف که می‌گوید «خوشی که تعریف کردن ندارد.» عمل نمی‌کنیم؟

... منِ ما تا زمانی که خود را با یک بدبختی همسان می کند، دارای تاریخچه و شخصیت هست. این بدبختی موجب شده که او هدف داشته باشد، هدف خلاص شدن از آن. این امر مرا به یاد سخنان ایون دِشان(Yvon Deschamps) می اندازد که جوانی خودش را با بحران جوانان امروزی که به صورت اعتیاد و فرار از خانه و جدایی شان از جامعه و خودکشی تعریف می‌شود، مقایسه می کند و می‌گوید:«ما هیچ چیز نداشتیم و همه چیز در برنامه داشتیم؛ این جوانان همه چیز دارند و هیچ چیز در برنامه ندارند.» وقتی به آسایش مادی که پدران ما آرزویش را داشتند دست یافتیم، دیگر هدفی نداریم و راهمان را گم می‌کنیم و به دنبال غم و غصه می‌گردیم تا به زندگیمان معنی دهیم.

۰ نظر ۰۸ آبان ۰۰ ، ۰۱:۲۶
BusyMind

مشکلات خودمو میبنم حس بد میگیرم که آخه من چرا اینجوریم وحس میکنم فقط من اینطورم

میرم وبلاگای دیگه رو میخونم و میگم واقعا این طرف چجوری دووم آورده با این همه مشکلات!

۱ نظر ۰۸ آبان ۰۰ ، ۰۰:۵۱
BusyMind

من واقعا با آدما صحبت میکنم غمگین میشن

یا من مشکل دارم یا همه آدما!

۱ نظر ۳۰ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۰
BusyMind

کلاس امروز رو به بهانه علائم کرونا کنسل کردم.

یه ماهی میشه که صحبت کردم و یه روز در هفته میتونم بیام خونه.در واقع ساعت ۳ عصر پنجشنبه تا ۵ صبح جمعه.تقریبا ۱۰۰ کیلومتر راه. هدفم فقط این کلاس هست.

دیگه حس خوبی به کلاس ندارم.البته مشکل از خودمه قاعدتا.اونقدری که باید وقت نمیزارم

۰ نظر ۲۲ مهر ۰۰ ، ۱۴:۲۸
BusyMind

اخطار:متن حاوی چس ناله هست

 

از اینکه چندین هفته یا حتی چند ماه روی خوب شدن حالم کار کنم و یه دفعه بدون هیچ دلیلی به اوج افسردگی برسم در حدی که هر کار کردم رو بزارم کنار خسته شدم.

دیگه نمیخوام دوباره مصرف دارو رو شروع کنم ولی از اون روزهای سیاه بهار سال 99 میترسم.امیدوارم دوباره تکرار نشه.

امیدوارم ایندفعه هرچی رشته بودم پنبه نشه

 

 

۱ نظر ۲۱ مهر ۰۰ ، ۲۲:۰۹
BusyMind

امروز خیلی کلافه بودم

دائم حس عقب بودن و نرسیدن به موقع به نتیجه مطلوب رو داشتم

شب زنگ زدم به استاد زبان و بهش گفتم

گفت هیچ اتفاقی ناگهانی نمیفته

منو دوباره دعوت کرد به آرامش و اینکه همین یه کتاب رو با تمرکز زیاد و تکرار خیلی زیاد بخونم

بازم وعده نمره ۸ تا شش ماه آینده رو داد

امید به خدا

ببینیم چی میشه

۰ نظر ۱۷ مهر ۰۰ ، ۲۳:۵۶
BusyMind

من به این نتیجه رسیدم اینستاگرام و تویئتر و واتساپ خیلی بیهوده هستن ولی خودمو گول میزنم در کنارش فوایدی هم دارن

حالا میخوام به این باور ذهنی برسم که واقعا چرته و از هر سه تاشون بزنم بیرون ولی ایندفعه دیگه اگه اومدم بیرون دیگه هیچ وقت برنمیگردم بهشون

پس شاید هیچ وقت هم نزنم بیرون:))

 

 

۱ نظر ۱۶ مهر ۰۰ ، ۰۰:۰۰
BusyMind

شب هفتم

خوشبین باشیم.در واقع سعی کنیم الکی خوشبین باشیم.این که ذهن حس کنه تو شرایط خوبیه خیلی تاثیرگذاره.حداقل بهش القا کنیم همه چی خوبه و قراره بهتر بشه

حالا نشد هم نشد:)

۰ نظر ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۱۸
BusyMind

شب ششم

ماهیچه هات ضعیفه.کم نیار.بیشتر تمرین کن و ادامه بده تا قوی شن.تسلط با تکرار و تمرین بدست میاد

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۰ ، ۰۴:۲۰
BusyMind

شب پنجم

هرجا کم آوردی به این فکر کن که می‌شد سخت تر باشه ولی بازم یکی پیدا می‌شد انجامش بده!

۰ نظر ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۲۳
BusyMind

شب چهارم

تلاش کن و رویا داشته باش و .... ولی یادت باشه نمیشه چیزای بزرگ و یکدفعه تغییر داد.

اگه یه صفت رو واقعا دوست داشته باشم و بخوام انتخاب کنمش، صبوری هست.

پس صبور باش

۰ نظر ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۳۶
BusyMind

شب سوم

صبح ها ساعت ۵ بیدار بشم

۰ نظر ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۳۰
BusyMind

شب دوم

سعی میکنم در طول روز مثبت تر به مسائل نگاه کنم!

۰ نظر ۱۹ شهریور ۰۰ ، ۰۲:۵۲
BusyMind

12 روزی هست که اومدم مرخصی و شنبه باید برگردم.

از خدمتم گله ای ندارم ولی ماهیت سربازی پوچه و همین باعث شده که نخوام برگردم.

البته من که میرم.آخر این ماه میشه 9 ماه و نصف میشه

تصمیم گرفتم هر شب یه تصمیم بگیرم و سعی کنم عملیش کنم.تصمیمات فوق العاده ساده

البته دوست داشتم بیشتر هم اینجا بنویسم

 

شب اول

از قانون 5 ثانیه برای یکسری کارها استفاده کن!

مثلا وقتی خوابی و گوشیت زنگ میخوره بخودت 5 ثانیه فرصت بده تا بلند شی و بلند شو!وگرنه میره تا یک ساعت بعد

کارهای مفید ولی حوصله سر بر و کوچیک رو سریع انجام بده.بیشتر از 5 ثانیه هم بهش فکر نکن

 

پ.ن: خیلی خری ولی بازم دوست دارم[خطاب به خودم:)]

۰ نظر ۱۸ شهریور ۰۰ ، ۰۲:۳۵
BusyMind
۰ نظر ۱۱ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۰۵
BusyMind

یه آهنگ افغانی هست به اسم "سرزمین من"

من حسشو ندارم که آپلودش کنم ولی اگه کنجکاو شدین اسمشو سرچ کنین.خوانندش دریا دادور هست

خلاصه یه تیکه هست میخونه :سرزمین من خسته خسته از جفایی،سرزمین من دردمند و بینوایی.....

این تیکه حس میکنم خنجری به سینه ام زدن و با شدت میچرخوننش

اصلا هیچ وقت حس مشابهی با یه موزیک نداشتم.عجیبه

۰ نظر ۰۸ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۳۹
BusyMind


شهری متحدّثانِ حُسنت
الا متحیرانِ خاموش.

۰ نظر ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۲۷
BusyMind

احمق!

الان وقت افسردگی و غمگین بودن و دپرسی نیست

یه چند ماه محکم تلاش کن بعد بشین برای زندگی تخمیت غصه بخور

فعلا بهش فکر نکن تا فرضت از دست نره!

 

#انگیزشی

۱ نظر ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۲۱
BusyMind

سربازی ۲۴ ماهه ام به علت خدمت در منطقه عملیاتی امروز تبدیل شد به ۱۸ ماه و بسی خوشحالم:)))

۹ ماه بیشتر نمونده

 

۱ نظر ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۹
BusyMind

شروع به نوشتن خاطرات سربازی کنم یا هنوز زوده؟

۲ نظر ۱۸ تیر ۰۰ ، ۱۳:۱۴
BusyMind

دیروز صبح رفتم بهداری پادگان که دندون عقلمو بکشم

با دو متر قد وسط کشیدن دندون بیهوش شدم:)))))

اصلا هر لحظه یادم میفته خجالت میکشم

آخرش به دکتر گفتم برا دندون بعدی کی بیام گفت دیگه اینجا نیای:)))

۰ نظر ۰۱ تیر ۰۰ ، ۰۱:۱۴
BusyMind

۳۰. اگر خارج بودید چی کار می کردید؟ چطور زندگی می کردید؟. 

 

الان نظرم اینه که خیلی عادی زندگی میکردم :)

ولی شاید اگه چند سال پیش بود که هنوز شور وحال زندگی در وجودم فوران میکرد شاید میرفتم تاریخ میخوندم.خیلی تاریخ دوست داشتم و خیلی هم جدی بهش فکر میکردم ولی از یه جا به بعد دیدم اینجا نمیشه با تاریخ خوندن زندگی کرد!

اگه خارح از این کشور بخت برگشته و سیاه طالع بودم میرفتم دنبال ترکیبی از جامعه شناسی و فلسفه و تاریخ.

در نوجوانی و اوایل جوانی به شکل وحشتناکی کتاب میخوندم و لذت میبردم.شاید اگه جای دیگه ای بودم میتونست جالب باشه ولی اینجا باعث شده پشیمون باشم.یه حس واقع گرایانه ای به زندگی دارم که باعث میشه خیلی بهم سخت بگذره

البته متاسفانه موضوعات جالبی برای خوندن انتخاب نکرده بودم 

گذشته از این چسناله ها که متاسفانه تبدیل شده به یکی از روتین های زندگیم شاید بتونم بگم تنها هدفی که الان دارم اینه که بعد از سربازی بتونم برم خارح از کشور.اصلا من به سرعت رفتم سربازی چون یه بخشی از برنامه رفتنم بود و هست ولی الان اون شور و هیجانی که لازم هست رو ندارم.کارایی که باید بکنم رو میکنم ولی این مسیره برام خوشایند نیست.

تصورم اینه اگه خارح از این جا باشی باید خیلی جدی کار کنی و تلاش کنی برای بدست آوردن چیزای خیلی ساده

یعنی یه تضور خیلی آرمانی و رویاپردازانه ای ندارم که از این رو به اون رو میشه و ....

شاید یکم منظم تر و هدفدارتر زندگی میکردم ودغدغه های الکیم کمتر بود و دغدغه هایی که فکر میکردم الکی نیستن بیشتر بود!

نمیدونم.الان که دقت میکنم کلا دید خوبی به زندگی ندارم.چه اینجا چه اونجا

 

پ.ن: ممنون از خاکستری

۱ نظر ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۰۲:۴۸
BusyMind

تو پادگان به روش های مختلف تشویق میکنن برا انتخابات

از یه ماه پیش جلسه هایی میزاشتن که آخوند میومد به زبان نرم نظر بچه ها رو جلب کنه

از هفته پیش هم تهدید شروع شده که اگه رای ندین خبری از مرخصی نیست!

امروز کادری گفت جانشین فرمانده گروهان زنگ زده گفته اگه سرباز شناسنامه همراش نیست بره مرخصی رای بده شنبه برگرده:)

گفتم زنگ بزن بهش بگو سرباز گفته بیلاخ:))

 

راستی گفتن هرکی رای بده یه هفته مرخصی تشویقی داره.هم سرباز هم پرسنل

 

امیدوارم بین خوانندگان این وبلاگ هم کسی نباشه که بره رای بده

 

 

۰ نظر ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۰۳
BusyMind

از آدمای واقعی متنفرم!

آدمای قبل دانشگاه بچه بودن و خودمم بودم

دانشگاه یه محیط ایزوله بود.اکثرا بچه هایی بودن که داشتن بزرگ میشدن مثل خودم و واقعا هیچکی نبود که ازش به معنی واقعی کلمه بدم بیاد.نهایتا خوشم نمیومد و از دایره کسایی که باهاشون معاشرت داشتم میرفتن کنار

ولی آدمای جامعه که آدمای واقعی حساب میشن واقعا برام حال بهم زن هستن

افکار پست و پلید و پوچ و لجن مال

خائن

دروغگو

و با وقاحت تمام افتخار به این سبک ها و توجیه کردنش

و تشویقت به این کارا

واقعا از زندگی تو اجتماع بدم میاد

از بدی های سربازی اینه که مجبوری بشینی جفنگیات یه چسمغز رو گوش بدی

زیر آب زنی و دروغ گویی بیشترین چیزی بوده که تو ارتش دیدم.نه بین سربازا بلکه بین کادریا و افسرا

 

پ.ن:بعد از دوساعت  جفنگ گفتنِ کادریِ شیفت امشب

۱ نظر ۲۴ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۳۹
BusyMind

یه مدته قرص ضد افسردگی مصرف میکنم

اغلب مشکلاتم بلافاصله حل شده ولی یسری مشکلات جدید پیش اومده

اون مود یه ساعت دپرس یه ساعت خیلی پرانرژی تبدیل شده به کلا خنثی

واسه همینه دیگه کلا میلی به پست گذاشتن اینجا یا توئیتر ندارم

کابوس های بدی هم میبینم.من کلا زیاد خواب نمیبینم شایدم میبینم ولی یادم میره ولی جدیدا هر شب کابوس میبینم.البته اینو احتمال میدم از عوارض سربازی باشه

بصورت کلی این داروها فقط جلوی نگرانی ها و چالش های ذهنی رو میگیره ولی حس خوشی هم نداره.بازم از قبل بهتره...خیلی بهتر

 

 

۳ نظر ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۰۲:۰۸
BusyMind

دوست داری دو سال دیگه کجا باشی؟!

۶ نظر ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۳۱
BusyMind

یه جای کار لنگه!

این مسئولین فعلی قاعدتا باید سربازی رفته باشن یه بخشیون لااقل...

پس چرا هیچکدوم یه فعالیتی نمیکنن که سربازی حذف بشه یا از این وضعیت دربیاد

واقعا ظلمه که باید۲۱ ماه دیگه ظرف غذای چندتا آدم تخمی رو بشورم و زمینو جارو بزنم:(

دقیقا دوسال برده میخوان

۱ نظر ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۴۶
BusyMind

خبر قرارداد ایران و چین منتشر شده و غمگینم

واقعا امیدی به آینده نیست

مخالف ازدواجم و بشدت مخالف بچه دار شدن هستم.هر کیو میبینم بچه دار میشه واقعا حس بدی بهش پیدا میکنم

چرا توی این کشور لعنتی باید یکی دیگه رو بدبخت کرد

عمده باورهامو از دست دادم.قبلا خیلی پایبند نبودم ولی قلبا قبول داشتم.الان دیگه ندارم

از یه طرف میبینم کلا سیستم دنیا همینه و باید بالا پایین داشته باشه و حالا از قضا ما افتادیم توی قعرش ولی بازم امیدی ندارم

البته استفاده از لفظ امیدی ندارم زیاد جالب نیست.امید که هست به هر حال ولی نمیتونم پیش بینی وضع نرمالی رو بکنم.یعنی با این فرمونی که میریم جلو احتمالا وضع بدتر هم میشه ولی بازم خدارو چی دیدی.میبینی یکدفعه یه اتفاق میفته و ورق برمیگرده

البته باز از یه طرف دیگه ما مردم هم (حالا نمیدونم بگم ایرانیا،خاورمیانه ایا ،مسلمونا یا ...)واقعا قدر خوبی رو نمیدونیم بصورت کلی

طمع کاریم.فساد داریم.رانت بازیم

خلاصه دیگه چاره ای نیست ولی فعلا عقیدم اینه اینجا کسی نباید بچه دار بشه!

۰ نظر ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۱۷
BusyMind

ابتدای سال جدید داشتم فکر می‌کردم چیکار کنم که حرکتی به سوی بهتر شدن باشه و....از همین فکرا که همه داریم
به چند مورد فکر کردم دیدم انرژی میخواد و انگیزه و حس و حال ولی کمترین کار اینه که سعی کنیم بد رفتار نکنیم
اگه با کسی(هر کسی) تعاملی داریم یا کسی خواسته ای داره سعی کنیم محترمانه و مودبانه باهاش گفت و گو کنیم و حتی اگه مخالفیم و میخایم ریجکت کنیم در قالب کلمات باشه و بی محلی نکنیم
جواب بدیم.دیر جواب ندیم و کلا سعی کنیم مهارت گفت گو رو یاد بگیریم
یه متن معروفی بود قبلا که میگفت با آدما خوب رفتار کن.هر کدوم در حال جنگی هستن که تو ازش خبری نداری
هرچند واقعا اعتقادی نداشتم و الان دیگه امیدی هم ندارم ولی سال نو مبارک

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۰
BusyMind

این عید که هیچی

عید سال دیگه که بشه من هنوز ۷ ماه از خدمتم مونده!

تازه بهترین حالتش اینه.میتونه تا ۱۰ ماه بیشتر بشه

حس میکنم هنوز خیلی گرمم و واکنشی نشون نمیدم:))

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۹ ، ۰۷:۴۴
BusyMind

سربازی خیلی تلخه:(

تلخ تر از اون اینه حین سربازی شکست عشقی بخوری:((

۱ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۵۲
BusyMind

+دو ماه از سربازی گذشت.دیگه کمرش شیکسته فقط مونده 22 ماه دیگه:(

+چهار پادگان مختلف رفتم و الان دیگه نقریبا  توی پنجمی موندگار شدم

+دسترسی به نت ندارم.هر دوماهی ده روز مرخصی میدن.میشه کتاب خوند تو اوقات بیکاری

روانشناسی کلاسیک فروید رو خوندم و فصل اول روان درمانی اگزیستانسیالیسم.گزینه بعدی جنگ و صلح تولستوی هست

+خدمت از زوایای مختلف که بهش نگاه کنی تخمیه!

 دو سال لنگ در هوایی و حقیقتا فقط میگذرونی

 معمولا سروکارت با درجه دارهاست.اکثرشون سیکل دارن(البته ربطی نداره ولی فقط گفتم که گفته باشم!)و واقعا رو مخن.دستورات چرت.کارهای   الکی.هر چی هم بگی میگن اینجا هر دستوری یه فلسفه پشتشه:)) یا میگن ارتش چرا نداره(نمیخواستم یگان خدمتیم رو بگم ولی دیگه با حذف   کردنش معنای جمله از بین میرفت)

 بشدت پایه بازی وجود داره.کسی که پنج روز زودتر اومده باشه خدمت ارشد حساب میشه و واقعا با سرباز صفرهای* ارشد به مشکل میخورم.ولی   معمولا با وظیفه** ها فضا بدون تشنج و دوستانه هست.مثلا یه بچه متولد 80 که چند ماه خدمت کرده و ارشد حساب میشه میاد زر   میزنه.از یه طرف دوست دارم دوتا بخوابونم تو گوشش ولی از یه طرف میبینم دوسال دیگه باید اینجا بگذرونیم و سعه صدر و سکوت رو ترجیح   میدم(هر چند صادقانه بگم ترس هم دخیله:))به هر حال اینا یه اکیپی دارن و از اون مهم تر همشهری هایی دارن و ... که باعث میشه آدم جرعت   درگیری هم نداشته باشه)

 از همه مهمتر دید بد مردم به سربازه واقعا.یعنی من دیگه جرعت ندارم با اون لباسا تو شهر برم.همه یه جور رفتار میکنن انگار یه حیوون درنده داره   رد میشه.هر چند مهم نیست ولی اوایل بار منفی زیادی داشت

 

 

 *سرباز صفر سربازایی هستن که با زیر دیپلم میان خدمت و عموما 18 ساله هستن

**وظیفه ها دانشگاه رفتن و سنشون بین 22 تا 30 هست معمولا

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۵۹
BusyMind

شنیدی همه و همه از ادیان مختلف تا روانشناسا و خلاصه همه میگن در لحظه زندگی کنید؟!

میگن در این لحظه فقط سعی کنین بهترین عملتون رو انجام بدید

تو سریال پیکی فوکین :)بلایندرز یه جاش میگفت توی میدون جنگ فقط همون ثانیه برات مهمه و نه یه ثانیه قبل مهمه و نه یه ثانیه بعد.تنها هدف اینه توی این لحظه زنده بمونی

باید اعتراف کنم این حرفا برام جالب بود ولی قابل درک نبود.تا اینکه امروز در حین خدمت مقدس(بیلاخ) یه نردبون ده متری آوردن و گفتن برو بالا و حقیقتا از ارتفاع بیشتر از دو سه متر خوشم نمیاد و رفتم و دیگه از روی پله پنجم به بعد فقط عرق میریختم.به فاصله ۱۰ ثانیه انگار صورتمو شستم و آب سرازیره!

خلاصه رفتم و کار انجام شد و اومدم پایین و الان دارم مرور میکنم میبینم تک تک ثانیه ها فقط حواسم به این بود پام رو چجوری بزارم احتمال نیفتادن بیشتره!

یک صدم ثانیه نه به تجربه های گذشته فکر کردم و نه به دوسال تلخ آینده.فقط و فقط همون لحظه

۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۲۴
BusyMind

اگه با خوندن کتاب آشپزی،آشپز شدی

با خوندن کتاب روانشناسی هم ،روانشناس میشی!

۳ نظر ۱۹ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۵۸
BusyMind

شیش سال پیش فکر میکردم زندگی از این هم بدتر میشه(یا در واقع فکر میکردم خیلی زیاد گند زدم به زندگیم با انتخاب هام) ولی الان آرزومه برگردم به همون لحظه:(

۰ نظر ۱۹ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۲۰
BusyMind

خدا رو شاکرم که سربازی افتادم شهر خودم و اگه همت داشته باشم میتونم از فرصتم استفاده کنم و کاری که دوست دارم رو هم پیش ببرم.

باید کاری رو که میتونم و تواناییشو دارم انجام بدم.هر چه زودتر بهتر.نباید منتظر فرصت ها باشم.باید فرضت بسازم.از بهمن پارسال که خونه ام اگه تا الان متمرکز کار میکردم خیلی وضعیت فرق داشت

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۵۷
BusyMind

اینجا کسی کتابخون هست؟میخوام مشورت کنم!

۳ نظر ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۲۹
BusyMind

 هشدار:بدلیل امانت داری متن حاوی الفاظ بی ادبانه میباشد!

خلاصه من رفتم طرف اون هفت/هشت تا افسر.مسئول آموزش اومد جلو گفت فلانی بنظرت جای حوله و لباس زیر توی نماز خونه هست؟

و از اون طرف فرمانده گردان سرشو با دوتا دستش گرفته بود و هیچی نمیگفت.

(اینم اضافه کنم الان خیلی به سرباز احترام میزارن و دیگه فحش دادن که قبلا خیلی باب بوده وجود نداره.طبعا کتک کاری هم وجود نداره بازم برخلاف گذشته!)

خلاصه منم به مسئول آموزش گفتم مقصر اصلی من نیستم و صرفا بخاطر زمان کم مجبور شدم بهترین تصمیم رو بگیرم که این بود.اونم گفت سرهنگ فلانی رفت طرف نمازخونه و خم شد داخل رو دید و بعد هم تک تک حاضرین رو برد و نشون داد:(

خلاصه بخیر گذشت و اصلا کسی نمیتونه به سرباز آموزشی گیر بده ولی در حالی که داشتم برمیگشتم یه ستوان سه که مسئول گروهان بود و در واقع اون تنبیه میشد اومد کنارم و فقط یه جمله گفت که: کونتو پاره میکنم:)

خلاصه یه هفته گذشت و دوباره رفته بودم ستاد که همین ستوان سه اومد و گفت تو اینجا چیکار میکنی؟افسر اون بخش گفت من بهش گفتم بیاد اینجا.ستوانه بهم گفت ببین ازت خوشم نمیاد،حالتو میگیرم منم باید در نهایت احترام باهاش موافقت میکردم و گفتم هرجور صلاحه جناب.دوباره گفت یه کاری میکنم منطقه خدمتیت رو نقشه یه وجب جابجا بشه:)))منم گفتم هر جور صلاحه جتاب

در نهایت گفت امشب افسر نگهبانم،ترتیبتو میدم.من اندکی خندم گرفت ولی باز یخاطر رعایت مقررات گفتم در خدمتم جناب

دیگه بنده خدا خیلی عصبانی دید نمیتونه کاری کنه که خودم باعث توبیخ خودم بشم چیزی نگفت و گذاشت رفت تا دو روز بعد که روز ادوگاه بود....

از شب قبل به همه چادر و تجهیزات دادن.یکی باید چادر میذاشت تو کوله و همرزمش ظرفهای غذا و لیوان و میخ و میله های چادر رو.

نفری هم یک کلاه فیبری داشتیم که وزنش سیصد گرم بود.

صبح که شد ستوانه اومد در آسایشگاه گفت چی داری تو کولت؟گفتم ظرف ها و میخ و میله‌.گفت چادر رو هم از همرزمت بگیر،اونم تو باید بیاری.خلاصه چادر رو که بزور جا کردن گفت برو انبار کلاه رو تحویل بده یه کلاه آهنی بگیر.وزن کلاه آهنی ۲.۵ کیلو بود.بعد رفتم اسلحه خونه سلاح بگیرم که یارو اومد گفت اسلحه رو تحویل بده به جاش تیربار بگیر:((

وزن اسلحه ۴ کیلو بود ولی تیر بار ۱۱.۵ کیلو وزن داره و دو نفری حملش میکنن.خلاصه تقریبا با بار ۲۵ کیلو ما رو راهی صحرا کرد.فاصله کمی بیشتر از ۱۸ کیلومتر.صبح میرفتیم و عصر برمیگشتیم .برای سه روز:((

دیگه روز سوم از سر برگشت زانوهام راست نمیشد

ولی از طرفی با یارو لج افتاده بودم از کنارم رد میشد میگفت چطوری؟میگفتم خوبم فقط کاش یه تیر بار دیگه بهم بدی که تعادلم حفظ بشه:))

یه بارم تو مسیر بهش گفتم تو گردان قوطی رنگ داریم؟گفت براچی!

گفتم میخام رو دیوارا بنویسم گروهان ما مریی نداشت،قصاب بود:))

ولی روز آخر از سر برگشت اومد دید دیگه واقعا نمیتونم راه برم یکی رو فرستاد کمکم کنه یه سر تیربار رو بگیره

این بود خاطره حماسی من از آموزشی:)

۲ نظر ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۲۴
BusyMind

دوست داشتم بیام اینجا خاطره تعریف کنم که زدم تو گوش فرمانده ولی فقط چند مورد سوتی داشتم:))

اول این مقدمه رو بگم که حدود ۱۰ روز تایپیست ستاد بودم و نامه هاشونو میزدم و برا همین از کلاس و رژه معاف شدم ولی بعد از اون مرخصی که برگشتم سرباز وظیفه خودشون برگشته بود و دیگه نیازی به من نبود و باید میرفتم سرکلاسا و تمرین رژه

خلاصه رفتم طرف گروهان و دیدم بچه ها اسلحه دستشونه و توی محوطه آموزش میبینن.منم گفتم روز اوله و بپیچونم و رفتم داخل گروهان.سه چهارتا سرباز آموزشی اونجا بودن که یا نگهبان بودن یا چلاق بودن.نشستم به استراحت و تخمه شکستن یهو یکی اومد گفت دارن میان بازرسی!

ما چهار پنج نفر سریع آسایشگاه ها رو چک کردیم و سطل آشغال خالی کردیم.دو دقه نگذشته بود که از پنجره دیدم بفاصله صد متری ورودی گروهان دوتا ماشین واستاد و چند نفر اومدن پایین.یهو یکی از کادریا دید روی نرده ها حوله و زیرپوش پهنه. از پنجره رفت برداشتشون و داد دست یکی از سربازا گفت اینا رو یه جا بزار.اینم این دست اون دست کرد و لحظه آخر انداخت بغل من گفت یکاریش بکن و دوید رفت بیرون.من خواستم برم بزارم تو ساک که دیدم هئیت ۵ ثانیه دیگه میاد داخل و اگه برم داخل آسایشگاه دیگه ممو اونجا میبینن و قطعا گیر میدن سرباز آموزشی تو تایم آموزش اینجا چیکار میکنه.یه نگاه به سمت راست کردم نمازخونه بود.انتهای کریدور با یه دیوار نصفه تبدیل شده بود به نماز خونه.سریع گولشون کردم و انداختم کنج دیوار نمازخونه با این استدلال که دیگه نهایتا نمازخونه رو بخوان ببینن از همون بیرون چک میکنن و کسی نمیاد داخل کنج دیوار رو ببینه

اشاره کنم کل این اتفاق تو ۱۰ ثانیه افتاد بعدم از پله ها دویدم پایین و از پله اضطراری فرار کردم رفتم ستاد.اونجا دیدم کادریا همه پشت پنجره دارن نگاه میکنن و از من پرسیدن امیر هم بود یا نه و منم میگفتم نمیدونم.اصلا کسی رو ندیدم که درجه هاشو نگاه کنم

یه پنج دقه گذشت اون هیئت سوار ماشینا شدن رفتن.دیدم یه سروانی رفت بین بچه ها و داد بیداد میکرد ولی صداش نمیومد بعد دیدم مستقیم داره میاد طرف ستادِ گردان و عصبانی فامیلمو صدا میزنه

رفتم پیشش گفت سریع برو گروهان سرگرد کارت داره....

خلاصه رفتم دیدم فرمامده گردان و جانشینش و دو تا فرمانده گروهان و جانشیناشون و مسئول آموزش و باررسی گردان اونجا جمعن

ادامش انشا... در پست بعدی :)))

 

۲ نظر ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۳۶
BusyMind

من مث آب روونم تو مث شاخه‌ی بیدی
کاش توی زندگی خود این همه سال نمی‌ریدی

#به مناسبت تولد ۲۵ سالگی

#الان من تو پادگانم.امیدوارم این قابلیت انتشار در آینده بلاگ کار کنه

#تنها سوشال مدیایی که دلم براش تنگ شد و یادش افتادم همین بلاگ بود.برام جالبه.با اینکه کمترین ارتباطات رو نسبت به بقیه فضای مجازی در اینجا دارم ولی از همشون برام محبوب تره!

#حبس پایان کبوتر نیست:(

#سلامتی سربازی که دلش تنگ شده ولی نمیدونه از دلتنگیه یا از اینکه شام لوبیا خورده:)

 

۲ نظر ۱۶ دی ۹۹ ، ۰۳:۰۰
BusyMind

13روز رفتم آموزشی

روز قبل از رفتن به کمک خدا و بندگانش محل آموزشیم عوض شد و جای بهتری افتادم.

الانم یک روز اومدم استعلاجی!

تجربه بینظیری هست.

با آدمای مختلفی آشنا شدم که دوهفته دیگه باید خیلی درموردشون بنویسم

۰ نظر ۱۴ دی ۹۹ ، ۱۷:۲۷
BusyMind

دیدی گاهی اوقات آخرشبا یا بعضی روزا که یه فعالیتی انجام میدیم یه حسی بوجود میاد که انگار هر کاری بخوایم میتونیم انجام بدیم؟

چالش ذهنی این روزام اینه که چحوری میشه این حس رو بصورت توزیع شده تری تجربه کرد.مثلا پنج روز هفته این حال و هوا رو داشته باشم.یا روزی سه/چهار ساعت.

"ناخودآگاه"بحث جالبی بود که امیدوارم از ماه بعد بتونم روش کار کنم.یه سری چیزا خوندم که میگه یه چرخه ای از عادت ها منجر به اون حس میشه که با تمرین رو ناخودآگاه میشه کاری کرد بیشتر و حساب شده تر اون حس بوجود بیاد.هر چند کار ساده ای نیست

 

این هفته آخر قبل از رفتن بیشتر برام حس مرگ رو داره(البته قصد ناله کردن ندارم و  فقط جنبه های خوبش مد نظرمه!)

سعی میکنم از زمانم بهتر استفاده کنم

سه تا کتاب درمان شوپنهاور و روان درمانی اگزیستانسیال و کار عمیق رو پریشب بصورت اینترنتی خریدم و منتظرم که برسه

صبح ساعت پنج و نیم بیدار شدم و یه نیم ساعتی فکر میکردم چرا تو خدمت باید ساعت 4 صبح بیدارت کنن؟!

البته بصورت کلی و وقتی به هدفم نگاه میکنم راضیم از اوضاع.تا حدودی میشه گفت انتخاب خودم بود که ببینم رندم کجا میفتم(ولی دیگه اصلا توقع اینجور پیشامدی رو نداشتم).بعدا باید ماجراشو بنویسم که یادم نره!

 

 

۱ نظر ۲۷ آذر ۹۹ ، ۱۱:۱۶
BusyMind

تقریبا از اوایل شهریور درگیر مساله سربازی هستم

کلی تلاش و پارتی پیدا کردن و ... برای گرفتن امریه یا خدمت تو شهر خودم ولی هیچی نشد!

در نهایت امروز برگه اعزامم اومد و افتادم یگان ویژه یه استان خطری

و در یه کلام بخوام بگم سخت ترین جا برای آموزشی

با یکی صحبت کردم که دقیقا سال پبش اونجا بوده و بعد از بیست دقه تعریف کردن از سختیاش فقط گفت بخش جسمیش چیزی نیست.خیلی فشار میاد ولی میشه تحمل کرد ولی بازی با اعصابش رو هیچ جوره نمیشه کنار اومد

یکی از هم دوره ایاش هم موقع انتخابات مجلس شهید شده

 

خلاصه که میگن "کار خوبه خدا درست کنه،سلطان محمود خر کیه"شده قصه ما

۲ نظر ۲۵ آذر ۹۹ ، ۲۳:۴۵
BusyMind

مادربزرگم 88 سالش هست و سواد فارسی خوندن و نوشتن نداره ولی چون بچگی مکتب میرفته قرآن و دعاها رو میتونه بخونه و هر روز از روی چندتا قرآن چند صفحه میخونه

دیشب یه ختم قرآن داشت میخوند که وسطش یه صفحه فارسی نوشته شده بود و به من گفت بیا اینو چندبار برام بخون که یاد بگیرم!

 

من اول حسم تعجب فراوان بود که تو این سن دنبال یادگیری هست و ناامید نیست از یاد گرفتن

بعد یکم غمگین شدم که چرا من با 24سال سن ته ذهنم اینه نهایتا 3/4سال دیگه وقت دارم برا یادگیری!

۱ نظر ۱۲ آذر ۹۹ ، ۱۱:۵۰
BusyMind

من معمولا تاریخ یادم میره.که مثلا امروز چندمه

و اغلب از سایت time.ir چک میکنم 

و اونجا هم هر دفعه یه تیکه از یه کتاب میزاره و اغلب متن های جالبیه

 

 

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۱:۰۲
BusyMind

یه باور وجود داره که میگه نبوغ و جنون دو روی یه سکه هستن

عادت داشتن به تکرار یه عمل خاص نوعی جنون محسوب میشه

پس شاید منم نوع خاصی از نبوغ رو دارم:)))

 

 

[نظریات من بعد از دیدن  سه اپیزود از سریال the queens gambit(به شدت توصیه میشه)]

 

۲ نظر ۲۴ آبان ۹۹ ، ۱۶:۳۴
BusyMind

بر دشمن تمرکز کنید. دشمن می تواند کسی باشد که سد راه شما شده یا کارتان را خراب می‌کند؛ هر چند این کار را به آرامی یا در خفا انجام دهد. دشمن می‌تواند کسی باشد که به شما صدمه رسانده یا نسبت به شما با بی عدالتی رفتار کرده است. دشمن می‌تواند ارزش یا آرمانی باشد که از آن غافل می‌شوید. دشمن می‌تواند یک فرد یا گروه یا حتی یک بیخبری و ناکامی، حماقت یا کوتاهی باشد. پس به سخنان کسانی که می‌گویند تمایز بین دوست و دشمن مربوط به انسان‌های اولیه و گذشتگان است، توجه نکنید. آنان ترس خود را از تعارض، پشت صمیمت و ملایمتی دروغین پنهان کرده و در تلاش اند شما را از مسیر بیرون بکشند و ابهام و سردرگمی خود را به شما منتقل می‌کنند. انگیزه، راه پیش رویتان را روشن می‌کند. دشمن همانند ستاره ی قطبی، شما را به سر منزل مقصود هدایت می‌کند.

 

رابرت گرین

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۵:۲۶
BusyMind

نیازمندی ها:

یه اپ که هر موقع خواستی بتونی با یه آدم دیگه که بصورت رندم پیدا شده تماس بگیری و صحبت کنی و بعد از اون تماس هم دیگه هیچ وقت با هم نیفتین!

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۹ ، ۰۵:۲۵
BusyMind

واقعا یکی از بدترین حسایی که آدم میتونه تجربه کنه اینه که کسی کاری کنه که فکر میکردیم نشدنیه

بعدش تازه نگاه میکنی میبینی نه اتفاقا خیلی مسیرش هموار و راحت بوده

مشکلی که دارم نداشتن تمرکز هست.بعد برام جالبه رو کارایی که مثبت نیستن میتونم تمرکز کنم

مثلا هر روز باید با بچه ها بازی آنلاینمو بکنم.وسط بازی هم تمرکزم واقعا کامله.بعد دو ساعت که ساعت رو چک میکنم تازه گذر زمان رو حس میکنم

یا هر شب باید برم سیگار رو بکشم.البته این خوبی هایی هم داشته.بعدش برا اینکه بوش بپره میرم پیاده روی:))

حالا یه هفته میشه اپ strava رو نصب کردم که مسافت رو هم حساب میکنه و فعلا رکوردم 6.2کیلومتر توی یک ساعت و ده دقه بوده

خلاصه که این اعتیاد به بازی و سیگار خیلی درگیرم کرده

۲ نظر ۱۳ آبان ۹۹ ، ۱۸:۵۶
BusyMind

پیشنهادات شما را در باب ترک اعتیاد نیازمندیم!

۱ نظر ۱۳ آبان ۹۹ ، ۰۰:۵۳
BusyMind

طبق آخرین بررسی هایی که کردم من عاشق قدرتم!

البته منظورم قدرت جسمی نیست 

اون قدرتی که رو جمعی اثر بذاری!

۲ نظر ۰۷ آبان ۹۹ ، ۲۲:۴۲
BusyMind

دیشب تماس تصویری گرفتیم با مادربزرگ

بیمارستان بستری بودن.دایی مهدی اومده پیششون

خیلی چهرشون تکیده شده بود.بی حال بودن

خیلی برا دایی و خانوادش از صمیم قلب دعا کردن

انشا... ختم بخیر بشه

۰ نظر ۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۵:۵۷
BusyMind

وضع مملکت خیلی افتضاحه

گرونی بیداد میکنه

دلار تقریبا 32 هزار تومنه

روحانی تبریک گفته که از یکشنبه خرید و فروش سلاح آزاد میشه!

میگن قیمت مواد غذایی بشدت زیاد میشه و قحطی میاد 

منتظرم ببینم چی میشه

منم که اوضام داغون.مثل گذشته.تقریبا ده سال 

۰ نظر ۲۵ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۵
BusyMind

اهل پادکست شنیدن هستین؟

سری آخر چنل بی رو بشدت توصیه میکنم

از این چهار اپیزود که هر کدوم دو ساعت بود و و هر کدوم رو دوبار گوش دادم فقط یه چیز تو مغزم رژه میره و اونم پشتکار بی حد و اندازه هست

۰ نظر ۲۵ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۳
BusyMind

لپ تاپمو بردم تعمیر

طرف برا یه کار فوق العاده کوچیک که 10 دقیقه وقت گرفت 100تومن گرفت.در حد باز و بسته کردم پیچا

از یه طرف مبگم چقدر دزد بود از یه طرف میبینم کلا 3 دلار گرفته

یعنی هم بی انصافی بنظر میاد هم منطقی

جمع تناقض هاست:)

آخوندا تو این مملکت مفاهیم سنگین فلسفی رو به شکلی کاملا مفهمومی به ما آموختند و می آموزند:))

۱ نظر ۱۳ مهر ۹۹ ، ۰۴:۲۹
BusyMind

سه روز پیش دایی شدم:)

تجربه جالبیه 

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۲:۴۱
BusyMind

زندگی واقعا تلخه

هر روز خودمونو گول میزنیم ولی آخرش تلخه هر کار هم که کنی تهش هیچی نیست

۶ نظر ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۲
BusyMind

فایل صوتی جلسه سپاه در سال 63 رو صبح شنیدم و بشدت به هم ریختم

چه انسان های شجاعی که کشته شدن و چه پفیوز هایی که تو قرارگاه ها موندن و شدن فرمانده

ارادتم به آقای منتظری دو چندان شد

به قول دهباشی هر چه بود تشنه قدرت نبود!

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۵
BusyMind

نوید افکاری رو اعدام کردن.دیروز صبح 

وضع کشور اصلا جالب نیست

آدم اصلا نمیتونه حرف های صداسیما رو باور کنه.اعترافاتشون پخش کردن ولی قبلا هم اعتراف پخش کردن و گندش دراومد بشدت طرف رو شکنجه کردن(مازیار ابراهیمی)

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۰۲
BusyMind

چند جمله از نوت هایی که در طول شنیدن کنفرانس موفقیت تحصیلی دکتر مکری یادداشت کردم:

 

 

برو در جنگ اعصاب و سعی کن عصبی نشی

با ناملایمات کوچیک زندگی کنار بیا تا تاب آوریت بیشتر بشه

 

هنر در داشتن نبوغ نیست بلکه در ده هزار ساعت کار کردن در زمینه ای که میخوای هست

outliersکیا هستن؟10000ساعت کار کردن

 

تفاوت های اندک بر حسب تصادف نتایج شگفت انگیز

 

بخش عمده ای از وقایع عمر ما بر حسب نتایح تصادفی و رندمه

رمز های موفقیت چرته

 

به ذات بشدت معتقدیم و محیط را نادیده میگیریم

قسمت عمده شرارت بشر از ذاتش نیست از محیطش هست

 

روباه چیز های متعددی میداند ولی خارپشت راز بزرگی میداند

تنها چیزی که شما رو به موفقیت نزدیک میکند تفکر روباه مانند است

چیزهای متعدد کوچک میداند.خارپشت نداریم!

 

ماشین من چطور پیشرفت میکنه؟رندمه.یکدفعه صاعقه بهت میخوره

 

هر چقدر استرس های تجمعی بیشتر بشه امکان موفقیت بیشتره

۵ نظر ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۰۵:۳۰
BusyMind

هر آنچه در همه زندگیم حقیقی شد تنها از رنج بود. تنها هراس من در تمام زندگی همیشه این بود که شایسته رنج خود نباشم و کاش به من بگویی که امروز شایسته این رنجم. چگونه می توان بی رنج عاشق شد؟ چگونه می توان بی رنج به شکوه رسید؟

--------

به خودت اجازه بده بگویی آنچه را که دیگران شهامت اندیشیدن به آن را حتی در قلب خود ندارند. هرگز اجازه نده سکوت انتخابت باشد وقتی که قلبت با صدای رسا با توسخن می گوید.

--------

آخرین لحظه با خود می اندیشم آیا شگفت انگیزترین چیز در مورد ما انسانها این نیست که حتی با آگاهی از در چند قدمی بودن مرگ، همچنان بالاترین انگیزه و تلاش ما نه بیشتر زنده ماندن بلکه یافتن معنایی است که بتوانیم برای آن زندگی کنیم؟

--------

این روز ها خیلی از آموزش رسمی می گویند.ولی من می دانم که حقیقت ما، گاهی در خاطره ای کوچک و یا در یک جمله که از کودکیمان به یاد می آوریم، شکل می گیرد

 

۲ نظر ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۲۷
BusyMind

ناتانائیل! شوق را به تو خواهم آموخت. اعمال ما به ما وابسته است هم چنان که درخشندگی به فُسفر. درست است که اعمال ما ما را می سوزانند ولی تابندگی ما از همین است و اگر روح ما ارزش چیزی را داشته دلیل بر آن است که سخت تر از دیگران سوخته است.

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۵۰
BusyMind

باید ایستاد! هر چه قدر لرزان، هر چه قدر بی آرمان! باید ایستاد!

۲ نظر ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۰۶:۰۵
BusyMind

دو روز میشه که این کتاب رو شروع کردم و جذاب بوده برام

فعلا صفحه 170 هستم و نکته ای که جالب بوده اینه که کوچکترین انتخاب های ما میتونه تاثیرات وحشتناکی بزاره 

 

۱ نظر ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۵۰
BusyMind

امروز بعد از سال ها مجبور شدم از وبلاگم کپی کنم و بعد دیدم اون پیامی که برا کپی کننده ها میره خیلی ناجوره:))

البته اینو وقتی نوجوون بودم گذاشتم خیلی برام فان بنظر میومد.خلاصه از همه کسایی که دیدننش عذر میخوام:))

۱ نظر ۲۴ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۰
BusyMind

آب کم جو تشنگی آور بدست  تا بجوشد آب از بالا و پست

مشکل ما اینه تشنه انجام دادن کاری نیستیم

کسی که تشنه باشه و عطش داشته باشه هر کاری میکنه

حالا این تشنگی میتونه با روشای مختلفی ایجاد بشه

همون طور که گفتم بنظرم فقط یک موردش ارادیه و اونم از روی اعتقادات آدمیزاد میاد

۶ نظر ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۴:۲۸
BusyMind

انگیزه واقعا چیزِ عجیبیه!

واقعا وقتی انگیزه ای داشته باشی بیشتر راهو رفتی

فکر میکنم اعتقادات بیشترین چیزِ انگیزه دهنده هست

البته نه همیشه بلکه بیشتر اوقات

وگرنه گاهی اوقات خشم یا حتی یه دختر میتونه انگیزه باشه!

احتمالا مطالعه در مورد وحدت وجود رو بیخیال بشم و دنبال این سوژه جدید باشم...انگیزه!

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۳:۱۸
BusyMind

وحدت وجود چیست؟

۱ نظر ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۴۲
BusyMind

یادم باشه یه روزی بفهمم دلیل این زودرنجیم چیه!

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۰۷
BusyMind

ایده آلی که الان برای خودم متصورم اینه که بدونم با طرز فکر الانم بتونم از لحاظ عملی به 7/8سال پیشم برگردم

سخته ولی چالبه

بدترین چالش اخیرم اینه که هر مدل آینده ای که امکانش هست برام پیش بیاد رو بهش فکر میکنم و تهش میگم خوب که چی!

ولی بازم خداروشکر بیش تر از یک ماه هست که خیلی اوضاع روحیم بهتره و دیگه اون حس پوچی و ناامیدی مطلق رو ندارم

 

۱ نظر ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۲۳
BusyMind

امشب اولین تار سفید تو موهام رو دیدم:(

۱ نظر ۲۳ تیر ۹۹ ، ۰۰:۰۱
BusyMind

قبلا هم گفتم بازم برای یادآوری به خودم میگم

بیشترین چیزی که الان میخوام اینه بتونم کتابایی که دوست دارم رو زبان اصل بخونم

حالا یه سال دیگه زبانم خوب باشه احتمالا اصلا دیگه رغبتی به کتاب نداشته باشم!

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۷:۳۲
BusyMind

سریال دارک فصل سومش تموم شد 

پشیمون شدم از اینکه به هر کی رسیدم معرفیش کردم:))

البته واقعا دو فصل اولش معرکه بودن ولی فصل سوم خیلی گیج کننده بود

تا اینجا تنها سریالی که هم شروع خوبی داشت و هم پایان خوب فقط بوجک هورسمن

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۶:۳۸
BusyMind

جدیدا حس عذاب وجدان دارم نسبت به تموم لحظه هایی که بیخودی هدر میدم

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۵:۲۷
BusyMind

ریچارد فاینمن رو میشناسین؟

اگه میشناسین جالبه بدونین اولین زنی که باهاش ازدواج کرد میدونه مریضه و بزودی خواهد مرد ولی بازم باهاش ازدواج کرد!

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۹ ، ۱۴:۵۴
BusyMind

اگه فقط بخوای یه کار کنی که بزرگترین مشکل فعلیتو حل کنی اون چیه؟

۲ نظر ۰۹ تیر ۹۹ ، ۰۵:۴۴
BusyMind

گذشته‌ی آدم‌ها آینده‌ی آن‌ها را مشخص می‌کند؟ هر کس گفته … خورده.

 

"به نقل از باقر دزفولیان مدیر سابق البرز"

۱ نظر ۰۳ تیر ۹۹ ، ۰۳:۳۲
BusyMind

فکر کنم از یک خرداد این ماجرا شروع شد

بصورت اتفاقی بحثش پیش اومد که یکی بهم کمک کنه برای مهاجرت و داشتن افق دید واضح تر

ولی تا الان بیشتر شبیه جلسه روانشناسی بوده!

البته من هیچ وقت نرفتم پیش روانشناس ولی چیزی که تو ذهنم دارم همین مدلی هست

پیشبینیم اینه روزی حداقل 30 لغت جدید یاد بگیرم

بیشترم اگه شد که بهتر

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۰۱:۴۷
BusyMind

چند وقته که تصمیم قطعی گرفتم و میخوام هرجور شده مهاجرت کنم

نزدیک یک ماهه که دارم مشورت میکنم در این مورد

مشکل اصلیم سربازیه که اگه بتونم امریه بگیرم دیگه مشکل نیست و نعمته:)

اولین هدف تا یک سال و سه ماه دیگه اینه که زبان بخونم و تافل بدم

البته بحث هزینه هاشم هست ولی فعلا ریسک نمیکنم و تموم تمرکز رو میزارم روی زبان 

بعد از اون چند ماه فرصت دارم برای کار کردن و درآوردن هزینه سفر

از این به بعد احتمالا اینجا بشه روزمره نوشتن:)

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۷:۳۴
BusyMind

رفتم یه سرچ بزنم در مورد کتابی که صدرا معرفی کرد و واقعا به دل نشست

چیزی رو گفته که خیلی دوست دارم در موردش حرف بزنم ولی نمیتونم اینقدر قشنگ بگم

---------------------------------------------

«آیین دوستیابی و چگونگی نفوذ در دیگران» نوشته دیل کارنگی(۱۹۵۵-۱۸۸۸)، نویسنده و سخنران خودانگیزشی است.

در بخشی از مقدمه کتاب می‌خوانیم:

تقریبا تمام این موارد و خواسته‌ها معمولاً ارضا می‌شوند ــ همه به جز یکی.‌اما یک آرزو وجود دارد ــ آرزویی تقریبا به عمق و اهمیت نیاز به غذا یا خواب ــ که به ندرت ارضا می‌شود. این همان چیزی است که فروید آن را «تمایل به بزرگ بودن» و دیویی آن را «آرزوی مهم بودن» می‌نامند.

لینکلن نامه‌ای را چنین آغاز کرد: «همگان تمجید را دوست دارند.» ویلیام جیمز گفت: «عمیق‌ترین اصل در طبیعت بشر، عطش بی‌پایان او به تقدیر شدن است» او از کلمه خواسته، تمایل، آرزو و یا مانند آن استفاده نکرد. او گفت "عطش بی‌پایان" برای تقدیر شدن و مقبول واقع شدن.

در اینجا با یک عطش سیری ناپذیر انسان روبه‌رو هستیم و معدود افرادی که بتوانند صادقانه این عطش قلبی را سیراب کنند، دیگران را در کف خود خواهند داشت و «حتی مرده‌شور هم از مردن او افسوس خواهد خورد».

آرزوی مهم بودن و یا احساس اهمیت کردن یکی از تفاوت‌های بارز انسان و حیوانات است. این عطش مهم بودن بود که باعث شد یک پادوی بی‌سواد فقیر خواروبارفروشی به مطالعه برخی کتاب‌های حقوقی که در کف یک بُشکه کهنه پیدا کرده و به مبلغ ۵۰ سنت خریده بود بپردازد. شاید شما هم نام این پادوی خواروبارفروشی را شنیده باشید. اسمش آبراهام لینکلن است.

این عطش احساس مهم بودن بود که باعث شد دیکنز رمان‌های جاودانی خود را بنویسد. این عطش، انگیزه سِر کریستوفر رِن در طراحی سمفونی‌هایش بود و همین عطش راکفلر را واداشت میلیون‌ها دلاری را انباشته کند که هرگز نتوانست خرج کند و همین عطش بود که ثروتمندترین خانواده شهرتان را واداشت خانه‌ای بسازد که خیلی خیلی بیش از حد نیازش می‌باشد.

همین عطش است که شما را وامی‌دارد جدیدترین مُد لباس‌ها را بپوشید، آخرین مدل اتومبیل را برانید و درباره هوش و نبوغ کودکانتان سخن‌سرایی کنید.

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۰۶
BusyMind

الویته یادگیری؟

نحوه حرف زدن با بقیه

اصلا بلد نیستم مکالمه رو ادامه بدم یا تموم کنم

مثل بز ساکت میمونم و فکر میکنم به طرف مقابل حس بدی میده

پیشنهادی ندارین؟

 

۳ نظر ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۶
BusyMind

نکته بسیار مهمی که تازه برای هدفگذاری یادگرفتم اینه که باید قابل سنجش باشه!

۱ نظر ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۰۳
BusyMind

چرا من الان فکر میکنم اگه برگردم به شیش سال پیش میتونم یه حرکت خیلی خاص بزنم و توی خیلی ابعاد پیشرفت کنم

ولی الان نمیتونم هیچ برنامه ای داشته باشم؟

چرا الان فکر میکنم 24 سال خیلی زیاده و دیگه دیره برای شروع کاری؟

چون خلم:/

 

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۵۳
BusyMind

کنجکاوی هم صفت جالبیه اگه کسی داشته باشه

 

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۸
BusyMind

وقتی پست های قبلیمو میخونم حس خوبی ندارم

کلا نسبت به خودم حس خوبی ندارم

اگر بخوام تشریح کنم چرا، میشه تاله های الکی که فایده ای نداره

کتاب انسان خردمند رو دارم میخونم

برا من کتاب سیاهیه.یعنی باعث میشه غمگین تر و ناامید تر بشم

از اینکه میبینم اینقدر هیچ هستیم حس بدی میگیرم

----------------

از فضای مجازی متنفرم ولی تموم روز دارم توش میچرخم

میخوام بزارم کنار ولی شبیه اعتیاد شده

حالا میخام تو وبلاگ باشم(که واقعا تنها جاییه توی فضای مجازی دوسش دارم) و کم کم از بقیه سوشال مدیا دور بشم

--------------

این ایام کرونا که خونه بودم یک ماه اول اضلا سیگار نکشبدم.یعنی اصلا بیرون نرفتم که بکشم

بعد کم کم اخر شبا میرفتم و الان روتین زندگیم شده شبی دو نخ!

-------------

چند ماهی از 24 ساله شدنم میگذره و حس خوبی ندارم به زندگی

به آینده هم حس خوبی ندارم

اندک اعتقادات در گوشه دلمون بود که اونا هم دارم از بین میره(اثرات کتاب خردمند)

------------

دوست دارم برا 6 ماه هیچ گونه دغدغه ای نداشته باشم

البته الانم دغدغه واقعی ندارم ولی همین چرت و پرتا هم نباشه و بتونم متمرکز روی یه برنامه کار کنم

ولی نمیشه

سال هاست که اینو میخوام ولی نمیشه

۲ نظر ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۵
BusyMind

چه آرزوهای کوچکی:))

به قول یه وبلاگ قدیمی دلامون تنگه کونمون گشاد و باید جای این دوتا عوض بشه تا به خیلی از آرزوهامون برسیم

۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۵
BusyMind

الان بهم بگن آرزوت چیه اگه نخوام بحث رو عرفانی و فلسفی کنم و در شرایط روحی خوبی باشم و مثل اکثر اوقات میل به خودکشی درم وجود نداشته باشه میگم که:بتونم هر کتاب زبون اصلی که میخوام(انگلیسی)بخونم و بفهمم

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۰۴:۳۹
BusyMind

من با صادق قطب زاده خیلی وقت پیش در حد شناختن اسمش و اینکه دانشجوی مبارزی بوده تو آمریکا خیلی وقت پیش آشنا شدم

تقریبا 8/9سال قبل که با چمران آشنا شدم

بعد ها هم به مرور زمان بیشتر ازش خوندم و بیشتر برام قابل احترام بود

ولی تقریبا یه ماه پیش مستندی که براش ساخته بودن رو دیدم،فرزند انقلاب

کاری به حرفهاش و سیاست هاش و عملکردش ندارم

یعنی اونام مهمه ولی من شیفته آرامشی شدم که در چهرش و لحنش بود

و میشه با قاطعیت گفت اگر قطب زاده نبود قطعا انقلابی هم نبود

 

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۰۴:۳۵
BusyMind

با یکی از رفیقای قدیمیم  هرازگاهی میریم بیرون و میریم یه پارک دورافتاده که دیگه کسی اونجا نمیره و چند نخ سیگار میکشیم

یه تحلیلی میکنیم سیاست روز ایران و جهان رو

یکم غبطه میخوریم که چرا زندگیمون اینقدر تخمی داره میگذره 

کلی ایده هم درمیاریم 

ولی همش فراموش میشه باز تا دفعه بعد!

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۰۴:۲۳
BusyMind

اینستا رو پاک کردم

دوست دارم شروع کنم و کم کم از شر عادت هام خلاص بشم

فعلا با این مورد شروع کردم

 

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۲۹
BusyMind

میدونم که اعتیاد دارم ولی نمیدونم چجوری ترک کنم

مثلا بیشتر از یه ماه اصلا سیگار نکشیدم الان اگه شبی دو نخ نکشم خوابم نمیبره

یا اینستا و توییتر رو پاک میکنم ولی باز دوباره نصب میکنم

حالتی هست که حس تنفر بهم دست میده

اصلا نمیدونم اراده کنم برای کاری

راه حل؟

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۵۳
BusyMind

آدمی بنده احساساتشه.الکی میگفتن آدم بنده عادتشه!

من به شخصه حس میکنم عامل هرچی نرسیدنه،احساساته

یه بار ذهنتون محدود نشه از احساسات به حس خاصی

همه نوعش منظورمه:حس غضب،حس دوست داشتن،حس گرسنگی،حس شهوت،حس دوست داشته شدن،حس دیده شدن،حس تحقیر شدن،حس خواستن و ...

البته فکر کنم اینجور که من نوشتم همه چیزا حس باشه

آها یکی از مهم تریناش که یادم رفت :حس پوچی

جالبه خیلی از توصیه های کهن و دینی هم شامل مبارزه با احساسات هست

البته این گزاره ای که گفتم شامل مطالعه دقیق نیست ولی کلیات چیزهای مختلف که تو ذهنمه به نظرم اینطور باشه

مثلا روزه گرفتن برای مبارزه با حس گرسنگی و تشنگی و نسخی:) یا قناعت داشتن برای مبارزه با حس زیاده خواهی یا کلا خواستن

حالا شابد بگین اینکه خوبه!

بله منم بصورت کلی طرفدار همین سبک زندگی قانع و مینیمالیستی هستم ولی نمیشه توی این جامعه تخمی با این روشا زندگی کرد

اگه بخای اینجوری زندگی کنی باید کلا از جامعه جدا بشی

 

 

،

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۲۴
BusyMind

حقیقتش برای بار چندم تمام رسانه های اجتماعی رو پاک کردم

خیلی دوست دارم وضع زندگیمو عوض کنم ولی نمیدونم دقیقا میخوام به چی تبدلیش کنم

 

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۵۷
BusyMind

چند ساعته داره بارون میباره 

الان خیلی شدید شده

خیلی به حافظم مطمئن نیستم ولی فکر میکنم تا حالا سابقه نداشته از لحاظ کمی و کیفی و البته زمانی:)

دارم سریال dark رو میبینم و واقعا جذابه

ذهن من دوست داره خیال پردازی کنه.یکم تنبل هست ولی واقعا از خیالپردازی خوشش میاد

هر از گاهی خودمو میزارم جای شخصیت ها مختلف و فکر میکنم اگه من جای اونا بودم چبکار میکردم یا خودمو میزارم توی یه موقعیتی از گذشته خودم و حالا که ازش گذشتم میگم اگه دوباره اونجا بودم چجوری عمل میکردم و این تخیلات اگه کس مزاحمش نشه میتونه ساعت ها طول بکشه 

البته کم پیش میاد.کاری نیست که مرتب انجامش بدم

حالا این سریال دارک داره اینطور حسی رو بهم میده و برام لذت بخشه واقعا

بعضی دیالوگاش هم واقعا قشنگه.مخضوضا اولین دیالوگِ قسمت اولش

 

شنیدی میگن به هر چی واقعا علاقه داشتی باشی بهش میرسی

هرچی رو از ته دلت بخای بهش میرسی

چند روزه دارم فکر میکنم نکنه واقعا به چیزی که سال هاست میخوامش رسیدم ولی خودم نمیدونم

باید فعالش کنم 

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۴۶
BusyMind

10 روز از سال نو میگذره

هر روز کلی ایده برا نوشتن دارم ولی نمیتونم پیاده کنم

22 خرداد کنکور ارشده

هیچی نمیخونم.سریال میبینم و میخورم و میخوابم

دوره مهمی از زندگیم هست.که اگه تلاش کنم میتونم جهت بدم به آیندم از لحاظ کاری

ولی فعلا خبری از حس و حال نیست

 

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۰۶
BusyMind

اگه میخوام کاری رو انجام بدم فقط انجام بدمش

بهونه ها رو بزارم کنار

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۲۴
BusyMind

به زودی میخوام یه جرکت جالب بزنم براتون!(البته شایدم جالب نباشه)

هنوز تستش نکردم.اگه جواب بده بهتون میگم

پ.ن:مخصوص کسایی که وبلاگ دارن!

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۱۱
BusyMind

بیماریم شدیدتر شده

هرچند اصلا نمیخوام حتی بهش فکر کنم که کروناست

گلوم خشکه و میسوزه.سرفه های خشک که گلومو اذیت میکنه

بینیم یکم کیپه.از چشام اشک میاد گاهی اوقات

اندکی هم خستگی زیاد.روزی دو نوبت میخوابم!

یه ویدیو دیدم از بچه هایی که به سختی نفس میکشیدن روی تخت بیمارستان بخاطر کرونا

بعدا ماجرای چشم تو چشم شدنم با مرگ رو مینویسم.مربوط میشه به دو سال پیش!

اگه ازم بپرسین بزرگترین آرزوت چیه میگم(خیلی وقته روش فکر کردم):امیدوارم بعد از مرگ چیزی وجود نداشته باشه.عدم باشه.قیامت و تنبیه و تشویق و شوق به بهشت و ترس از دوزخ و سعادت درک محضر آفریدگار همش کشک باشه.بلکه آسایشی هم باشه:)

شما بزرگترین آرزوتون چیه؟

۲ نظر ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۰۶
BusyMind

فکر کنم کرونا گرفتم

گلوم خشکه.بینیم کیپه

از صبح داشتم فکر میکردم اگه بود و تقدیر من مرگ بود باید چیکار کنم

نتیجش این شد که در آخرین فرصت ها این وبلاگ رو پاک کنم و یه دفترچه ای که گهگاه توش مینویسم رو آتیش بزنم

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۰۹
BusyMind

ما چند بار تاوان یک خطا را میپردازیم؟هزاران بار
انسان تنها حیوانی است که برای یک خطا هزاران بار تاوان میپردازد
باقی حیوانات فقط یک بار برای هر خطا مجازات میشوند.ما حافظه ای قوی داریم.اشتباه میکنیم،قضاوت میکنیم،خودمان را گناهکار میدانیم  و خود را مجازات میکنیم.اگر عدالت وجود داشته باشد ،این کافی است ،ما نیازی به تجدید محاکمه نداریم.اما هر بار که بخاطر می اوریم،مجددا خود را مورد قضاوت قرار میدهیم،دوباره خود را مقصر میشماریم،دوباره خودرا مجازات میکنیم و این کار را بارها و بارها تکرار میکنیم.اگر همسری داشته باشیم او نیز اشتباه ما را خاطر نشان میسازد،آن وقت میتوانیم باز هم یک بار دیگر خود را قضاوت کنیم و گناهکار بدانیم و مجازات کنیم.آیا این منصفانه است؟

۰ نظر ۲۹ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۱۲
BusyMind

آیا شما هم این حس رو دارین اکثر آدما الکی زندگی میکنن؟

منظورم اینه زندگیشون پوچه و دست آوردی ندارن

من معمولا توی خوابگاه تایمایی که رفت و آمد زیاد هست و خودم حوصله دارم و مخصوصا ترمای قبل که هنوز ترم بالایی به معنای واقعی حساب نمیشدم و اکثر افراد رو میشناختم یه مدت به این فکر میکردم که دستاورد این آدما که اینقد جنب و جوش دارن چیه؟

و به نتیجه نمیرسیدم.یعنی به نظرم همگیشون(بدون استثنا)پوچن

حالا سوالی که مهمه اینه که من خودم پوچ هستم یا نه؟خودم فکر میکنم نیستم.این خودمی که میگم در واقع تصویریه که از خودم تو ذهنم دارم!

فکر میکنم همه آدما اینطوری باشن.مثلا تو یه آدمی هستی با یکسری از ویژگی ها ولی درون ذهن خودت چیز دیگه ای تعریف کردی از خودت برای خودت.آرمان ها و آرزوهاتو برای خودت مجسم میکنی و فکر میکنی اون هستی در حالی که نیستی!

خلاصه از نظر خودم پوچ نیستم ولی شاید همه از نظر خودشون پوچ نباشن ولی اونچیزی که بقیه میبینن ازشون(ازمون)پوچ باشه

الان اوضام خوب نیست.درواقع هیچ وقت خوب نبود.البته منظورم از خوب بودن اینه اون چیزی که من میخواستم نبود

مشکل اصلیم فکر میکنم عادته

عادت کردن به کارهای بد.عادت کردن به تنبلی،عادت کردن به سیگار،عادت کردن به خواب زیاد،عادت کردن به...(اسمشو نمیارم!)

از اینا خوشمم نمیاد.باهاش حال نمیکنم.فقط عادت کردم.آدمایی رو میبینم که با اینا واقعا حال میکنن ولی میگم من بعد از هر کدومش فقط حس عذاب وجدان میگیرم ولی ناراحت میشم.خوب اینا هر روز اتفاق میفته.چند ساله که اینا هر روز اتفاق میفته و این باعث شده غمگین باشم.خیلی غمگین

برا درمانش شروع کردم به کتاب خوندن.در واقع کتاب میخوندم ولی سیر مطالعاتیمو عوض کردم

فایده نداشت.بخاطر همون تنبلی.تنها فایدشون اینه رفیقام که باهاشون صحبت میکنم میگن خیلی خوب به آدم انگیزه میدی.حرفات تاثیر گذاره.ولی در واقع اشتباه میکنن.چون هیچکدوم بهبودی تو زندگیشون پیدا نکردن

 

ادامه دارد...

 

۱ نظر ۱۹ بهمن ۹۸ ، ۰۴:۱۸
BusyMind

اگه اینترنت رو کلا کنار گذاشتم برا یه مدت و بعدم فقط برای کار استفاده کردم شاید بتونم خودم رو جمع کنم ولی اگه اینکارو نکردم قطعا به فنا میرم

تلگرام و نوییتر و ایسنتا و یوتیوب و .... دقیقا چیزایی هستن که الان نیازشون ندارم و حقیقتا معتاد شدم بهشون

نمیدونم چیکار کنم

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۴:۲۹
BusyMind

در باب معمولی بودن!

۰ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۳۳
BusyMind

پینوشت: از وبلاگ صدرا

------------------------------------------

این‌را می‌نویسم برای نور

که تاریکی او را می‌جوید

هر قدر هم که باشد دور

تو نوری شعله‌ی خود پاس بدار

که گوهری نیست جز تو ای یار غار

 

برای آن‌هایی که چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن دارند، آن‌چه در این روزها بر ما گذشت، همه‌اش نورِ آگاهی‌ست. مرگ، به حقیقتِ زندگی‌ست و چه بسا حقیقی‌تر از آن؛ چو در حالی که زندگی فقط یک ممکن است، مرگ همواره حتمی‌ست.

اما مرگ‌آفرینیِ ما آدم‌ها به‌کلی حکایتِ دیگری‌ست. ما دست‌به‌دست هم می‌دهیم، نفس‌به‌نفس هم می‌دهیم تا چه شود؟ چرا پس این شگفتیِ بودن‌مان را خود به تباهی می‌افکنیم؟

ما مردمانِ این دیار تا فریادمان #مرگ_بر باشد، منادی نابودی خواهیم بود، نه فقط برای او که مشت‌مان را به‌سوی‌اش گره کرده‌ایم که برای خودمان پیش‌تر. بنگرید که این کوهِ جهان است و این صدا از ندای خودمان. ببینید که چه آتشی به جانِ خود در انداختیم با ولوله‌ی انتقام_سخت! چه سخت گرفتیم و چه سخت‌اش کردیم. و همواره نیز می‌توانیم سخت‌ترش هم بکنیم. مگر می‌شود زندگی کرد بدون #خطای_انسانی؟ نه نمی‌شود و چه خوب هم که نمی‌شود! ما همواره از خطاهای خود آموخته‌ایم. آن‌ها که خطا نکرده‌اند چیزی هم نیاموخته‌اند. اما قومی که از خطاهایش نمی‌آموزد را چه می‌شود؟ باور کنید تکرار تاریخ مصیبت نیست، مُضحک است. 

آن‌ها که خود را به خواب زده‌اند که هیچ، سخن گفتن با ایشان تنها شکستن حرمت سکوت است. اما نیک که می‌نگری باید دل‌شاد بود نه دل‌گیر، چو این #سفیر_کین پرِ رویاهای‌مان را چید. باشد که با این زمین خوردن، خیلِ عظیمی از خوابِ غفلت بلند شوند.

اگر ما دگر مرگ نخواهیم، و اگر #زنده_باد باشیم یک بنی‌آدم را، و اگر بی‌شعار بایستیم پای آن‌چه که می‌خواهیم، می‌شود. می‌شود صلح کرد با همه مردم جهان، اگر صلح را با خود آغاز کنیم.

ما #همه_با_هم شدیم سوختِ آن موشک: با جهل، خموشی و تعصب. و به زیر کشیدیم ‌پرنده‌ای را که خود بوده‌ایم، پرنده‌ی رویاهای‌مان. چنین است که قرن‌ها در حال سوزاندنِ پر پرنده‌ی امیدیم. چه‌قدر جوانیِ نتابیدهْ غروب‌کرده، چه‌قدر فرزندِ به‌دنیا نیامده داریم ما.

اما چه باک که ققنوس همواره از دلِ خاکسترِ خویش بال‌وپرِ تازه برمی‌آرد. ما هم دگر بار برخواهیم خواست، دگر بار جانِ دوباره خواهیم یافت، چشمِ فروغ خواهیم داشت، رنج‌مان را معنا خواهیم کرد و جهان‌مان را از نو خواهیم ساخت. امروز، فردا، نمی‌دانم کدامین روز، اما می‌دانم که رفتنِ این راه را گریزی نیست.

ما نه #همه_همدردیم که #همه_همدرسیم. آخر درد کجاست او را که از خطای خود آموزد چگونه با زندگی دوباره آمیزد. اگر آموختیم که دشنام‌های‌مان، مُشت‌های گره‌کرده‌ی‌مان، فریاد خون‌خواهی‌مان، خودی-غیرخودی کردن‌های‌مان، ما می‌فهمیم-بقیه نفهمندهای‌مان، آنفالو و بلاک‌کردن‌های‌مان را به #گفتمان بدل کنیم، آن‌گاه پرنده دوباره از خاک بلند خواهد شد، نه یک که جای هر یک هزاران بلند خواهد شد.

#بیایید_باهم_حرف_بزنیم

 

۲ نظر ۲۶ دی ۹۸ ، ۱۷:۱۰
BusyMind

دروغ نگو

لاشی نباش

دوستای صمیمیتو نزدیک نگهدار

ارتباط با دوستای خوب رو هم نگهدار

کتاب زیاد بخون

بیشتر فکر کن

لبخند یا سکوت یا ترکیبشون

 

۰ نظر ۲۴ دی ۹۸ ، ۲۱:۳۷
BusyMind

اون چیزی که تو ذهنم هست اینه نیاز دارم الگویی داشته باشم تا مثل اون عمل کنم

باید یسری شروط رو هر رو روز رعایت کنم 

کار سختیه ولی انجام میدم

۰ نظر ۲۲ دی ۹۸ ، ۱۲:۳۹
BusyMind

 

عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت

مرد آنست که لب بَندد و بازو بگشاید


 

۰ نظر ۱۱ دی ۹۸ ، ۰۲:۴۴
BusyMind

مودِ امشب:خودکشی

۰ نظر ۰۳ دی ۹۸ ، ۰۴:۱۰
BusyMind

فردا عصر ساعت 6 امتحان plدارم

در طول ترم کلاس هاشو نرفتم و الان باید  47 برگه آچار بخونم و چند سری تمرین

فرصت خوبیه برای محک زدن خودم:)

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۸ ، ۱۵:۲۴
BusyMind

دوتا گزینه پیش پای آدمیزاد هست

یا میشه اینجوری نگاه کرد که تا اینجا رو که گند زدی و هیچ کار مثبتی نداشتی و اندکی هم به هدفی نزدیک نشدی و ...

یا میشه فکر کرد که مثلا فرض کن پیر شدی و چروک داغون و داری به همین روزات فکر میکنی و میگی کاش دوباره برگردم به همون موقع و کلی کار کنم 

 

البته هر دو تا طرز تفکر چرته و راه به جایی نمیبره

۰ نظر ۱۸ آذر ۹۸ ، ۱۸:۳۴
BusyMind

ظاهرا فصل جدید سریال ‎marvelousmrsma‎mel فردا میاد 
اگه هنوز ندیدید و دنبال یک سریال خوش ساخت حال‌خوب‌کن با بازی های عالی هستین، دو فصل اول رو هم ببینید.

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۲۲:۲۰
BusyMind

امروز رفتم یه استادی که دو سه ترم نبود رو دیدم

خیلی ادم خوبیه و از اون مهم تر استاد خوبیه

یکم خواستم گپ بزنم شروع کردم به عرق کردن و صدام میلرزید!

واقعا چرا؟

البته 10 دقه قبلش یه قهوه زدم احتمالا اثر اون بوده

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۸ ، ۱۸:۴۵
BusyMind

پنج دقیقه بعد از پیش بینی ای که کردم اینترنت وصل شد:)

بینش سیاسیمو نشون میدهXD

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۲۰:۴۳
BusyMind

شایدم این قطعی اینترنت دائمی شد و فقط اینترانت کشور وصل باشه!

فعلا که اکثر کسب و کار ها سوییچ کردن روی اینترانت

دیگه تلگرام و واتساپ و اینستا و توییتر و حتی ایمیل نداریم

 

هرچند امیدوارم اینطور نشه:(

۱ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۲۰:۲۸
BusyMind

داری هوس که دیگری ببوسد لب قرمز تو را؟

آه این چه آرزوست،مگر مرده ایم ما؟

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۸ ، ۰۱:۱۹
BusyMind

امروز فهمیدم کسی که میخواستمش و با یکی دیگه بود ازش جدا شده

و امیدم به زندگی خیلی بالا رفت

دوست دارم تلاش کنم و بدستش بیارم

عشق محرکه قدرتمندیه

گام اول تلاش برای کنکور بدون ناامید شدنه

ترک سیگار

شروع ورزش

تلاش کردن تا سرحد مرگ

مثل همه آدمایی که موفق به نظر میان

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۸ ، ۰۴:۲۲
BusyMind

امروز دوم مهر هست

دانشگاه هستم توی کتابخونه

تصمیم دارم بخونم برای ارشد 

کلی بهونه و مانع میبینم برای اینکه بخوام رتبه خوبی بگیرم توی کنکور

میخوام سبک و هدف خوندمو عوض کنم

میخوام لذت ببرم از کاری که میخوام انجام بدم نه اینکه تموم هدفم موفقیت توی اون رتبه باشه

یقین دارم که میتونم بر اساس تلاشم به نتیجه برسم

همون طور که قبلا رسیدم

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۱:۲۹
BusyMind

الف عزیز

در این زندگی نقاط قوت  بسیار کمی داشتم و تو یکی از مهم ترین آنها بودی

به دلایل و بهانه های مختلف نتواستم در بزنگاه های مهم زندگی آنگونه که باید عمل کنم ولی هرجا کم آوردم تو بودی

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۵۸
BusyMind

میدونی مدل ذهنی و فکریت باید بشه خوندن

ع ش میگفت تمام روز رو درس میخونم.شب ها میگفت کلا درس میخونم و نتیجشم داره میبینه 

برا یه بار هم شده در کنار تحمل ناامیدی باید درس رو بخونم

امیدوارانه

حداقل دل خودم رو آروم میکنه اگه نتیجه بده

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۱۵
BusyMind

متاسفانه واقعیت اینه که آدم غمگینی هستم

حالا اینجا کسی منو نمیشناسه و باهام تعامل نداشته ولی شاید اینو به کسایی که باهام زندگی میکنن بگم اول بخندن 

توی جمع معمولا زیاد حرف میزنم وشوخ طبع هستم ولی اینکارم دوست ندارم!نمیدونم چرا با اینکه دوستش ندارم انجامش میدم.یکی از مسائلی هست که اگه رفتم پیش روانشناس حتما باهاش در موردش صحبت میکنم.توی یه سریالی میگفت:‏روحیه ی شوخ طبعی از افسردگی نشات میگیره،از نداشتن قدرت،از غمگینی و ناامیدی،از تنها شدن و تحقیر شدن...

حالا میخوام ببینم واقعا این جور چیزی وجود داره یا نه

بگذریم...

خلاصه اینکه توی جمع خنثی و به سمت شاد و شوخ طبعی هستم ولی قسمت اصلی تنهایی هست.کاملا ناامید و پوچ و بی هدف

و میبینم که اصلا جواب نمیده و متاسفانه از طرف دیگه خیلی ایده آل گرا هم هستم.نه اینکه کار خاصی بکنم ففط خیلی رویا بافی میکنم 

راهی که ذهنم میرسه اینه که باید ناخوآگاهمو گول بزنم.باید تلقین کنم به شاد بود.هدف داشتن.هدفای کوچک داشتن.اینو گفتم یاد یه چیزی افتادم!

یکی از اقوام نزدیک که اصلا اهل درس نیود از هنرستانش که تموم شد تصمیم گرفت مسیر دیگه ای رو بره و الان دکتری کامپیوتر میخونه تو آمریکا.و این آدم بسیار مثبت و خوشبینه

هر کار میکنه براش بزرگ دیده میشه.مثلا وسط خوندن یه کتابی اگه بگوزه بعد میاد میگه آره داشتم فلان کتاب رو میخوندم نشون به اون نشون که فلان جاش که رسیدم گوزیدم:/

مثال خوبی نشد ولی میخام بگم اعتماد به نفس زیادی داره و کوچک ترین کارش هم براش ارزشمنده و خیلی بزرگ میبیندش البته نه اینکه بخواد شوآف داشته باشه

ولی من هر کاری میکنم اگه بهترین حالت نباشه اصلا دوست ندارم در موردش حرف بزنم و این باعث میشه کلا در مورد کاری حرف نزنم چون هیچ وقت کاری نکردم که اینقدر خوب باشه که میخام

خلاصه این بنده خدا بهم یه کتاب هدیه داد اولش نوشت هر ماه یه هدف انتخاب کن و براش تلاش کن و وقتی بهش رسیدی خودتو تشویق کن

کلا میخواستم بگم سبکش اینطوره و خیلی خوب جواب گرفته

خودمم میخام سعی کنم مثبت تر باشم.با آدما بهتر رفتار کنم.خیلی مشکل دارم توی این بحث

شادتر باشم.از چیزای کوچک هم شاد بشم

امید داشته باشم.هرچند کلا با مفهوم امید مشکل دارم ولی باید سعی کنم امید داشته باشم

 

کسی تجربه یا پیشنهادی نداره در این مورد؟

 

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۵۰
BusyMind

مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد

اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد

 

منجم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن

که من بد طالعم ترسم زآهم آسمان سوزد

 

شیخنا سعدی

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۱۱
BusyMind

میدونستین ویتامین دی چقدر مهمه و چقدر ما ایرانیا کم داریم از این ویتامین؟

نرمالش باید روی 80 باشه ولی من 18 تا داشتم(واحدشو نمیدونم)

و الان بعد از دو مرتبه تزریق کلا روحیه و خلقیاتم از این رو به اون رو شده

 

 اون روحیات منفی گرایی و پوچ گرایی تقریبا از بین رفته

حتما یه آزمایش ویتامین دی بدین:دی

۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۳۷
BusyMind

جاودانگی

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۴۱
BusyMind

امشب صحبت های الهام اازپادکست به راه بادیه رو شنیدم و بسیار برام جالب بود

انرژی فراوان این دختر!

چرت گفتم!جالب نبود و انرژی هم نداشت به نظرم

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۵:۴۵
BusyMind

راس اولبریکت باهاش چندتا متد داشت تو زندگیش که قبلا تا حدودی داشتمشون و میخوام دوباره پیادشون کنم

در قید و بند لباس نبوده

بسیار صرفه جو بوده

تمام کارهاشو در یه فایل نوت مینوشته

دوش اب سرد برای یه ماه

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۵:۴۴
BusyMind

چند شبه که دندون هم اتاقیم درد میکنه و کلی درگیره باهاش

امشب یاد مادرم افتادم که هر مشکلی برام پیش میاد بهش زنگ میزنم و منو راهنمایی میکنه و از هیچ هزینه ای هم دریغ نمیکنه

باید خیلی زود تمام این محبت هاشو جبران کنم

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۵:۴۲
BusyMind

وقتی آدم همه چیزو تو زندگیش از دست میده تازه میتونه به خود واقعیش نزدیک تر یشه!

۳ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۹
BusyMind
امروز داشتم به این فکر میکردم که باید زندگی واقعی رو شروع کرد
از این حاشیه امنی که توی دانشگاه و زیر سایه پدر و مادر برا خودم ساختم باید بزنم بیرون
۰ نظر ۲۱ تیر ۹۸ ، ۱۳:۳۶
BusyMind
خوب ترم هشت داره تموم میشه
تقریبا 40 واحد و دقیقا 41 واحد برام مونده
هنوز نمره آمار و احتمالم رو نزده
اگه با 9.5 نندازه منو مشروط میشم
شروع کردم نود جی اس رو یاد بگیرم
چند وقته همش با خودم میگم زبان رو شروع کن و ...
۰ نظر ۱۷ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۹
BusyMind
کتاب جاودانگی آقای کوندرا رو شروع کردم وباید اشاره کنم که شدیدا جذبم کرده:)
۰ نظر ۱۷ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۷
BusyMind

اکثریت مردم زندگی می کنند بی انکه نیازی داشته باشند به اینکه بدانند چرا؟ 

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۱۱
BusyMind

... پروردگار مهربان من، از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی رنجزای گسترده ای. در هراس دم می زنم، در بیقراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است. هیچ کس، هیچ چیز در اینجا "به خود" هیچ نیست. "بودن من" بی مخاطب مانده است. من در این بهشت، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم. "تو قلب بیگانه را می شناسی که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای!" "کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم... 

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۰۹
BusyMind

مجهول ماندن,رنج بزرگ ادمی است.یک روح هر چه زیباتر است و هر چه داراتر است ,به اشنا نیازمند تر است 

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۰۸
BusyMind

مفهموم زندگی چیه؟

قراره آخرشبه چی برسیم؟
اصلا آخرش رو بیخیال همین راهی رو که داریم میریم باید چجوری باشه که راضی باشیم؟
 
خسته شدم از بس حس بد داشتم نسبت به خودم
حس خجالت و سرافکندگی جلوی خانواده
حس تحقیر شدن در برابر ادمایی که باهاش در ارتباطم
حس سرافکندگی جلوی خودم
حس نرسیدن
حس اینکه سال ها هم کار کنی بعدش قراره به چی برسی
 
 
 
گمشده ات چیست که هیچ گاه آرام نمیگیری؟
۰ نظر ۲۳ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۵۰
BusyMind

خیلی دوست دارم بنویسم اونم به شکل زیاد و دقیق ولی نمیشه

یه تیکه از فیلم 7 هست که طرف 2000 دفترچه 250 برگی رو پر کرده از افکار و کارهایی که کرده...ایده آلم اون جور حرکتی هست
ولی اصلا نمیدونم دلیل این خواستنه چیه
 
روز به روز گمراه تر و سرگردان تر میشم
دقت که میکنم میبینم یه سری اصول اخلاقی رو زیر پا گذاشتم وبعد تقریبا 4 سال نیودشون داره تو ذوق میزنه
دقیق نمیدونم چی میخوام.حتی به صورت کلی هم نمیدونم
 
کتاب خوندن رو دوست دارم
خیلی دوست دارم منظم تر بخونم
یه مدت فلسفه خوندم ولی نیاز به یه آرامشی داره که بتونی فکر کنی و توی ایام دانشگاه به صورت ناخودآگاه ذهنم درگیر درسه
با اینکه هیچی نمیخونم
فلسفه رو تابستون پیگیری میکنم
 
ولی برای اولین بار یه رمان خوندم
عاشقانه هم بود
بصورت کلی از رمان و موضوعات عاشقانه بیزارم
ولی این یکی عجیب منو جذب خودش کرد دو روزه نزدیک 600 صفحه رو خوندم وخیلی برام جالب بود
رمان غرور و تعصب
بعد از چند ماه فلسفه خوندن واقعا خیلی برام شیرین بود
مطالبش نیاز به فکر کردن نداشت و راحت میشد بفهمی و رد شی
باید یه لیست از رمان های معروف هم برای خودم درست کنم
 
تابستون علاوه بر ادامه دادن مطالعه فلسفه دنبال کتاب های روانشناسی هم میرم و قطعا برای زنگ تفریح باید رمان های خوب پیدا کنم
 
۲ نظر ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۱۱
BusyMind

غرور و تعصب

اثر:جین آستین
ترجمه کیوان عبیدی آشتیانی
 
یک رمان عاشقانه 
۰ نظر ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۳:۵۵
BusyMind


سعی کنیم صفت های خوبی از خودمون بسازیم مثلا کرمِ کتاب

۰ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۶:۱۶
BusyMind
مشکل اصلی زمانه
اگه صبر داشته باشی همه چی بهتر میشه
۰ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۶:۱۴
BusyMind
به شدت احساس آشفتگی میکنم و نمیدونم دلیلش چیه
از قبل عید شروع کردم به فلسفه خوندن و الان فکر میکنم باید برای یه مدتی بزارمش کنار
دنبال کتاب خوب برای روانشناسی هستم.یه کتابی که دید مثبت بده و ناامیدی مطلق نده به مخاطب
 
راستی چقدر بازار پروژه نویسی داغه...
 
۰ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۶:۱۲
BusyMind
دوباره دوره افسردگی داره شروع میشه
با شروع شدن امتحانات این احساسات شروع میشه و من باز هزاران فکر احمقانه به ذهنم میزنه
چند روز پیش جشن فارغ التحصیلی بود و غم عالم روی دلم بود
بد گند زدم این چهار سال و هنوز یه سال دیگه مونده
بریدم
بدون هیچ آرزویی فقط و فقط ادامه میدم تا به تهش برسم
۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۳۶
BusyMind


امروز سر کلاس کد بحث شد و گفتم ما اومدیم نرم افزار و نباید اینقد درس سخت افزاری بخونیم

استاد گفت پایه همش یکیه

اگه تفکر برنامه نویسی داشته باشی این فقط یه سینتکس دیگه هست

و گفت سال 87 با برنامه نویسی وری لاگ هفته ای یا ماهی 80 ساعت یک تومن درامد داشته و سه سال بعد برا هیت علمی و160 ساعت کار ماهی بهش 1400 میدادن

و میگفت اگه مسیر درست رو نیومدین اصلاحش کنین وگرنه با علاقه کار کنین

میگفت استاد مهم نیست و کیفیت اساتید ما از اساتید اون بیشتره و اونا خودشون دورهمی میخوندن و یاد میگرفتن

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۱۹
BusyMind
دچار مشکلی هستم که اصلا نمیدونم درمانی داره یا نه
اینم جزء اون دسته مسایلی هست که باید صبر کرد زمان بگذره تا درست بشه یا نه
دچار سردرگمی هستم.در مورد خیلی چیزها شک دارم
در واقع برای خیلی از چیزها بین دو مورد گیر میکنم و نمیتونم جوابی بدم
و نکته مهم اینکه چندین ساله این اوضاع وجود داره و الان دیگه غیرقابل تحمل هست
۰ نظر ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۴۴
BusyMind
ارزش واقعی آدما به چیه؟
معیارمون برای سنجیدن یه آدم چیه؟
مثلا فرض کن میری به اتاق جدیدت توی خوابگاه
یکی خوشو معرفی میکنه و میگه رشته برق هست و یکی میگه رشتش تربیت بدنی هست
واکنشت پیش خودت چیه؟
غیر قابل انکار هست که ما آدمای اطرافمون رو رنک بندی میکنیم!
هر کدوم یه اعتباری دارن پیشمون و این چیز بدی نیست به نظرم
ولی معیارهامون برا این رنک بندی چیه؟
من خودم یه برقی خیلی خفن تره برام نسبت به یک تربیت بدنی نگاه اول
یا بهتره بگم بود...
آدما خیلی پیچیده تر از چیزی هستن که من در موردشون فکر میکنم
۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۲۶
BusyMind

جمشید مشایخی هم بد موقعی مرد.من که هنوز باور نمیکنم مرده باشه و به نظرم یه دروغ سیزده بزرگ هست که با همکاری ادمین های کانال های بزرگ انجام شده:/

۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۰۱
BusyMind

 

خوب توی سال جدید مهم ترین برنامم اینه که طرز فکرم تغییر کنه

میخوام این چیزایی رو که میدونم تبدیل بشه به یقین

مهم ترین برنامم اینه که بشم کرمِ کتاب!

یکی از مهم ترین مهارت هایی که شروع کردم زیان هست.تا اول تابستون میرسم به چیزی که میخوام

البته همه اینا در صورتی هست که شرایط روحی اوکی باشه

برا همین گفتم یه سری چیزایی که میدونم باید تبدیل بشه به یقین و اون چیزا این هست که:

اگه بخوایم خیلی کلی نگاه کنیم همه ی ما روی محیط یک دایره هستیم که داریم به سمت مرکزش میریم!

مرکزش هم مرگ هست

کاری به این ندارم که بعدش چی میشه.هر چند تاثیر گذار هست روی سبک زندگی و زیادم بهش فکر کردم ولی چون نتیجه ای نگرفتم فعلا کاری بهش ندارم

خلاصش اینکه میخوام تا رسیدن به این مرکز شاد باشم

منظورم از شاد بودن این نیست که دایما بخندم و کلی پول داشته باشم و شرایط فسق و فجور کاملا فراهم باشه(هر چند اگه شرایزش پیش بیاد استقبال میکنم :) ولی هدفم اینا نیست)

منظورم از شاد بودن اینه که یه حس رضایت وجود داشته باشه.دقیقا همون چیزی که خیلی وقته ندارم و الان که دقت میکنم میبینم عاملش خودم بوودم.همه چی به شیوه نگرش به زندگی بستگی داره

سعی میکنم کارایی رو بکنم که باعث بشه رضایت درونی حفظ و بیشتر بشه

باید بگم عامل این مثبت نگری و شروع تغییر برای منی که کلا دپرس و ناامید بودم کیه.امیر صدیقی

نمیشناسیدش:)

مهم نیست.یکی از کاربرای توییتر هست که واقعا این حرفایی که گفتم نمود عینی داره در زندگیش

 

چند روز قبل از عید هم بهم پیشنهاد کار دادن و قبول کردم و دارم css یاد میگیرم

 

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۵۷
BusyMind


۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۶:۱۲
BusyMind


۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۶:۱۲
BusyMind


۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۶:۱۱
BusyMind
مهم ترین نیاز آدمیزاد چیه؟ به نظر من سلامتی!
ببین وقتی تو سالم باشی و مهارتی داشته باشی میتونی هرکجای این کره زمین ادامه بدی به زندگی
پس باید روی دوتا نکته کار کنی.یکی مهارت کسب کنی و یکی هم سالم بمونی
توی بحث سلامتی یکم سخته کار
مثلا باید پا روی نفس گذاشت و سیگار نکشید و از لذت های مشابه صرف نظر کرد
از اون طرف مواد غذایی سالم هم گیز نمیاد!
کار سختی هست ولی مهمه
 
برای مهارتم که تا دلت بخواد کار هست که میشه اینا رو برخلاف مورد قبل با علاقه روشون وقت گذاشت
 
۱ نظر ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۵:۵۸
BusyMind

آبراهام لینکلن رو با توجه به شناخت کمی که از تاریخچه ایالات متحده دارم خفن ترین رئیس جمهورش میدونم!

اونم فقط بخاطر یک صفتش؛تداوم.
در اوج جنگ های داخلی و هرج و مرج و ناامیدی که وجود داشت در نامه هایی که ازش مونده دائما به فرماندهان و همسرش میگه تداوم رو حفظ کنید
بعضی از صفات هستن که از نظرم به تنهایی میتونن خیلی موثر باشن البته در طول زمان
مثل صبر و تداوم و دقت و ...
یا حتی امیدوار بودن.دوری کردن از فکرای منفی ولی سخته بخوای اینا رو واقعا به شکل صفت برای خودت دربیاری
 
۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۲۷
BusyMind

بنجامین فرانکلین شخصیت بسیار جالبی داره. آدمی است که برای ساختن شخصیت خودش برنامه هفتگی و ماهانه داشته و برای پرورش صفات نیکو در وجود خودش تلاش می کرده. یک لیست ۱۳ گانه از صفات مهم انسانی را درست کرده بود و تمرین می کرد.

صفات سیزده گانه بنجامین فرانکلین

Temperance : میانه روی و اعتدال در نوشیدن و خوردن

Silence: سکوت و پرهیز از حرف و بحث بیهوده

Order: نظم و انضباط در کار و زندگی

Resolution: مصمم بودن در انجام امور

Frugality: صرفه جویی در هزینه و هدر ندادن چیزی

Industry: هدر ندادن وقت

باقی Sincerity: بی ریایی و بی کلک بودن. دیگران را فریب نده

Justice: انصاف، کاری نکن که به دیگران آسیبی بخوره

Moderation: اعتدال، از زیاده روی در هر چیزی پرهیز کن

Cleanliness: نظافت بدن و لباس و محل کار و زندگی

Tranquillity: آرامش و آسودگی خیال

Chastity: پاک دامن باش

Humility: افتاده و متواضع باش

در برنامه هفتگی اش که در زندگینامه اش نوشته این صفات را با حروف اولشون نوشته و روزهای هفته را هم مشخص کرده.

 

از توییتر هومن مزین

۲ نظر ۲۶ اسفند ۹۷ ، ۰۴:۲۲
BusyMind
یه عده هستن بصورت لاک پشتی حرکت میکنن ولی هدفشون ثابته.خوب اینا احتمالا میرسن به هدفشون
(جدای از این بحث اینطورنتیجه گیری رو کلا قبول ندارم! که بخوام از جز به کل برسم ولی اون چند نمونه ای که من دیدم ظاهرا روشون نتیجه داده)
 
ولی من علاوه بر اینکه لاک پشتی حرکت میکنم هدف ثابتی هم ندارم.
۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۷ ، ۰۴:۱۴
BusyMind