زندگیمو از هر جهت بررسی میکنم توی هر قسمتش گند زدم.
دنبال روزنه ی امیدی هستم در گذشته ولی همش تاریکه.
حالا اینا چس ناله هست یا مقدمه ای برای شروع یه جهش عظیم؟!
هیچکدوم.امیدی نیست،آرزویی هم نیست.جرئت تموم کردنش هم نیست.پس ادامه میدم تا تمام بشه
زندگیمو از هر جهت بررسی میکنم توی هر قسمتش گند زدم.
دنبال روزنه ی امیدی هستم در گذشته ولی همش تاریکه.
حالا اینا چس ناله هست یا مقدمه ای برای شروع یه جهش عظیم؟!
هیچکدوم.امیدی نیست،آرزویی هم نیست.جرئت تموم کردنش هم نیست.پس ادامه میدم تا تمام بشه
چند وقتی میشه که lolبازی میکنم
یه بازی استراتژیک هست
3 تا لاین وجود داره و دو تیمِ رقیب
هر تیم پنج تا هیرو داره.دوتا لاین پایین هستن یکی لاین وسط و یکی لاین بالا
یه هیرو باقیمونده!اون معروفه به جانگلر.تو جنگلای بین لاین ها دور میزنه و باف ها رو میزنه و سعی میکنه قوی تر بشه
هر چی لول هیرو ها بیاد بالاتر قوی تر میشن و تاثیر گذار ترن
ممکنِ اول بازی 4 تا هیروی دیگه خیلی کاربردی تر باشن ولی آخر بازی جانگلر نقش اصلی رو داره
حالا اینا رو چرا گفتم؟به نظرم ماها فعلا باید جانگلر باشیم.بیخیال همه جی.چرخ بزنیم و خودمونو قوی تر کنیم.لولمونو بیاریم بالا.با کتاب خوندن...ورزش کردن...کارای بد نکردن!
روی اخلاقمون کار کنیم...روی رشته دانشگاهی یا شغلمون....نباید عجله کنیم برای نشون دادن خودمون
نباید توی هیچ بحثی شرکت کنیم...بیخیال مسائل سیاسی .... بیخیال مشکلات اجتماعی...الان باید اره رو تیز کنیم که بعدا تاثیر گذار باشیم
امتحانا تموم شد
چندتا کتاب جذاب گرفتم که بخونم
دنیای سوفی.سینوهه.وقتی نیچه گریست
#خود_شناسی
یک جام پر از شراب دستت باشد
تا حالِ منِ خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب بیخوابیست
ای عشق فقط حساب دستت باشد
ای عشق فقط حساب دستت باشد
ای عشق فقط حساب دستت باشد
ای عشق فقط حساب دستت باشد
ای عشق فقط حساب دستت باشد
ای عشق فقط حساب دستت باشد
ای عشق...
#جلیل_صفربیگی
#ذکر_شب
شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است
ورنه چون شب برسد، اوّل بیداری ماست
تهش همون حرف جناب نیچه که کسی که در زندگی خود چرایی را بیابد، با هر چگونگی خواهد زیست.
یکم دیگه تلاش کنم
جمله ای که صفدر گفت
باید یکم بخونم که این بیست واحد تخمی پاس بشه و مشروط نشم
فقط برا خونواده
ای زندگی تخمی و تلخ.لعنت به تو
ببین نباید بترسی
باید بتونی دل کندن رو یاد بگیری
تا حالا هر روزی ریدی.به صورت پیوسته.اصلا مهم نیست
مشکلات رو بنویس و مچاله کن بنذاز دور
الان فقط تو هستی و خودت.فقط بخاطر خودت
تلاش کن
هر روز سعی کن یه چیز جدید یاد بگیری
از فرصت هایی که برات پیش میاد استفاده کن
نا امید نشو
حداقل صفر نباش.حداقل ها رو داشته باش برای ادامه دادن زندگی
برای خوندن کتاب های مورد علاقت
میدونی سال هاست داری تصمیم میگیری و کاری نمیکنی و همین باعث میشه رشد نکنی
سال هاست خط فکریت با چیزی که میخوای یکی نیست و یاعث میشه رشد نکنی
اون \ایه ای که در وجود تو گذاشته شده با اون چیزی که به ظاهر میخوای فرق میکنه.فرق خیلی زیادی هم میکنه
مثل سیگار کشیدن میمونه.اوایل اصلا خوب نبود و به اصرار رفیق و توی جمع و با جو گیری این کار رو میکردی ولی الان دیگه شده عادت.شده جزو ناخودآگاهت.دیگه کنترلی نداری روی خودت.یا حس میکنی که دیگه کنترلی نداری روی خودت.
این ناخودآگاه لعنتی خیلی بده.باعث میشه از خیلی از قابلیت ها چشم بپوشونی.مثلا فکر میکنی چون من ده ساله دارم اشتباه میکنم دیگه نمیتونم درستش کنم
در حالی که غلطه
آدمیزاد با این همه توانایی. فقط یکم از درصد لش بودنت کم کن و ببین نتایجش رو
حس میکنم باید بیشتر بخونم و بیشتر بنویسم
اره
علی سخاوتی میگفت اگه میخای به چیزی برسی اونو نزار هدفت بلکه سعی پس زمینه زندگیتو در اون راستا قرار بدی
من اگه میخوام از دست فکرهای پوچ و شوم راحت بشم باید بیشتر بخونم و بیشتر بنویسم
خودم رو عادت بدم روزی سه نوبت بنویسم.چقدر خوب میشه
دیشب از چند نفر تمرینای شبکه رو خواستم همشون پیچوندن
حس بدی بهم دست داد
خیلی بد
کاش میشد این حس ها رو ضبط کرد.بعدا خیلی به آدم انگیزه میده
بگذریم
ببین الان هنوز چیزی رو از دست ندادی
شروع کنی به راحتی میتونی به خواسته هات برسی
میشه این ترم رو خیلی خوب جمع کرد
یه کوچولو نظم میخواد و اینکه بتونی ذهنتو کنترل کنی
صبر داشته باش
دو ماه مرتب تلاش کن و بعد نتیجشو ببین
یه دختره هست توی توییر خیلی از روحیش خوشم میاد.دمش گرم!
امان از این دل بستن ها
به کسی که اصلا نمیشناسی
فقط بخاطر اینکه چند بار در طول روز میبینیش
و حالا حس حسادت که شاید یه شخص دیگه اونو بدست آورده
با اینکه خودت نمیخایش
لعنت بر شیطون و این ذهن که خیلی دارن اذیت میکنن
اینو قبول دارم که با یکسری تغییرات کوچیک میشه به نتایج بزرگ رسید ولی
تغییرات کوچک هم کار آسونی نیست.صبر میخواد و مقاومت و تداوم
هدف های بزرگ نیازمند اراده های فولادین هستن
هرچی سن میره بالاتر آدم از هدف های راستینش دور میشه.هدف های مقدسی که داشته ولی باید به فکر بود و کاری براش کرد
احساسات آدم رو تلف میکنه
مخصوصا اگر ضعیف باشی
این روزا با یه واکنش منفی هم اتاقیا به هم میریزم.نمیدونم چرا اینقد دل نازک شدم
خدایا یه بار هم بزار برسیم.اینقد نرسیدن واسه چیه آخه؟!
هر چه مرهم می گذارم بند می اید مگر؟
ای وطن خون تو از اروند می اید مگر؟
#اهواز
دیشب و امشب هم توبه رو شکستم
شد پنج بار
عیبی نداره دوباره شروع میکنم و ادامه میدم
نکات مهم رو نوشتم و میزارم جلوی چشمم
دلم گرفته.بخاطر همه خرابکاری هایی که کردم
حالا نمیدونم باید چطور باشم
علی میگفت باید هر چند وقت خودمونو اصلاح کنیم و بتراشیم
باید ساکت باشم
نگاهم رو کنترل کنم
فحش ندم
پر حرفی نکنم
سال آخردانشگاه رو با خاطره خوب تموم کنم
کتاب زیاد بخونم
کتاب جایگزین تمام شبکه های اجتماعی
از ساعت 12 شب روز یکشنبه شروع کردم
تا دو ساعت دیگه روز دوم هم تموم میشه
راضی ام فعلا.فشاری روم نبوده
تصمیم دارم بصورت جدی برای ارشد بخونم
خواب دیدم رفتم خربزه بخرم.کلی با فروشنده بحث کردم.پولشو دادم.نمیدونم چرا بعدش خربزه رو قاچ کرد و یه تیکه رو داد خوردم.بعد گفتم خوشم نیومد!
و پولمو پس گرفتم
میخوام اعتراف کنم من اونقدر احمقم که سه ساله ذهنم درگیر یه مساله هست و هیچکاری نتونستم براش کنم
فقط داره همه وقت و انرژیمو تلف میکنه
گفتنش سخته ولی آدم ترسویی هستم
روزهای زیادی به عاقبت کار فکر میکردم و دقیقا یکماه هست که فقط به این موضوع فکر میکنم
بهترین ترین راه تموم شدن زندگی هست ولی عرضشو ندارم
امروز سر یه کلاسی داشتم میانترم میدادم.چون بخاطر مسایل تعلیق نرسیده بودم سر موعد امتحان بدم
یه دختری اومد پیش استاد و داشت اوضاعشو میگفت...اسفند ازدواج کرده بود و الان درگیر کارهای طلاق بود!!!
واقعا چرا؟!
چند ساعت پیش بود که ترامپ سخنرانی کرد و از برجام رفت بیرون و گفت شدیدترین تحریم ها رو علیه ایران اعلام میکنه
خیلی تلخ بود برام
چقدر به خانواده ها فشار میاد بعد این گرونیا
چقدر تلخ تر میشه زندگی برای مردم این کشور
وقتی فکر میکنم کسایی مثل چمران و شریعتی و مطهری و بهشتی و هزاران جوان برای این انقلاب از جونشون گذشتن و حالا کارمون رسیده به اینجا خیلی غصه میخورم
ولی به هر حال به رحمت خدا امیدوارم
نمیدونم فقط این مشکل منه یا بقیه هم دارنش!
تماما حس گناه میکنم.همش حس میکنم نباید اینطوری میشد
همش حس میکنم کم کاری کردم.قبل کنکور،بعد کنکور
داخل دانشگاه هم کمکاری کردم و هم گند زدم
توی نقطه ای هستم که اصلا دوست ندارم باشم
دوست دارم چند سال برگردم عقب ولی غیر ممکنه
الانم میخوام هر کاری کنم نمیتونم...حداقل دارم به خودم میقبولونم که نمیتونم
همین دید منفی میدونم که کار دستم داده ولی راهی هم براش ندارم
خلاصه ایام جالبی نیست
روزهای به شدت عجیبی رو دارم پشت سر میزارم.
بخاطر یک موضوع مسخره کارم رسیده به کمیته انضباطی دانشگاه و یک هفته هست که حسابی دارن اذیت میکنن.
فکر میکنم فردا نتیجش مشخص میشه و امیدوارم تعلیق نخورم
با کتاب انسان در جستجوی معنا آشنا شدم و دنبالش هستم که بخرمش وبخونمش.فکر میکنم خیلی جالب باشه
امروز امتحان میانترم سیستم عامل داشتم
استادش خیلی آسون میگیره ولی من نخوندم
ترم پیش هم داشتم و افتادم
حس خوبی نداره
ولی انگیزه دارم که اوضاعم رو بهبود بدم
شروعی برای یک رشد خوب و راضی شدن از خودم
شدیدا نیاز به واکاوای خودم دارم
فیلم سینمایی شرلوک هلمز تاثیر زیادی روم گذاشته
روزی یه ربع تمرکز میکنم و هر چی در ذهنم میگذره رو مینویسم برای بهتر شدن
باید ذهنم رو کنکاش کنم
چهارشنبه ساعت 1.30 رفتم سر کلاس آزمایشگاه سیستم عامل
اسم استاد محسن ایجباری هست
دو جلسه ی قبل رو بخاطر آزمایشگاه مداری که شنبه ها بود و من بخاطر تنبلی نرفته بودم از دست دادم
دوتا تمرین داده بود
یکساعت قبل از یکی از بچه ها پرسیدم.بلد بودم ولی مسلط نبودم
شارژ لپ تاپم تموم شد و شارژش هم کار نمیکرد
ازم پرسید و سوتی های وحشتناکی دادم و کلا قیدشو زدم
ازش خواستم اگر میشه یه فرصت دیگه تحویلش بدم و گفتم جلسه قبل غایب بودم
در کمال تعجب قبول کرد و گفت کامل یاد بگیر و بیا تحویل بده
خیلی حس خوبی داشتم
اون لحظه اسم محسن ایجباری توی ذهنم ثبت برای همیشه بخاطر منشش
دوست دارم هر چه بیشتر در مورد هیتلر مطالعه کنم و بفهمم چجوری به این قدرت رسید؟
به این همه عظمت در این دنیا رسید که در مقابل تموم دنیا ایستاد و حقیقتا شکستشون داد
ایمان | اراده |سخت کوشی | سخت دلی یا ....؟
تا به حال روایت یا داستانی شنیده اید که پیامبر یا حضرت علی کسی رو به زور مسلمان کرده باشن؟
هر جنگی که در زمان این دونفر صورت گرفته یا با حاکمانی بوده که مانع عرضه اسلام به مردمشون میشدن یا با کسانی که دشمنی میورزیدن با اسلام
خیلی مشتاقم اگر کسی داستان یا روایتی خونده که خشونت برای عرضه اسلام در اون مطرح شده رو تعریف کنه
زندگی خیلی خیلی عجیب شده برام
یکسری چیزا توی ذهنم هست هرچند خیلی گنگ ولی بدلیل تنبلی نمیتونم پیادش کنم
از اون طرف به راه های دیگه که فکر میکنم اصلا نمیتونم خودمو قانع کنم
چقدر کثیفه این کلمه:تنبلی
فکر میکنم باید تموم تمرکزم رو یه مدت بزارم برای جنگیدن با این صفت مزخرف
یه درسی دارم به اسم طراحی الگوریتم.یه مقدار کم کاری کردم براش و یکم عقبم.شنبه امتحان میانترمش هست و برا من خیلی مهمه.برا اینکه خودمو به خودم ثابت کنم!
الان نشستم شروع کنم و احساس نا امیدی کردم ولی ابدا کم نمیارم و باید این دو روز آینده تمام تلاشم رو بکنم
توی این پست تا لحظه ی امتحان مینویسم که چه کردم تا به یادگار بمونه
متن زیر برداشت من از یکی از سخنرانی های دکتر شریعتی هست که توی کتابی هم چاپ شده و عظمت اسلام و حضرت محمد رو خیلی واضح نشون میده
این متن برداشتی از آیات ابتدایی سوره روم هست
الم
الف ، لام ، میم
غُلِبَتِ الرُّومُ
رومیان مغلوب شدند،،
فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ
در نزدیک این سرزمین و پس از مغلوب شدن بار دیگر غالب خواهند شد،
فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ
در مدت چند سال فرمان ، فرمان خداست ، چه پیش از پیروزی و چه بعد از آن و در آن روز مؤمنان شادمان می شوند،
بِنَصْرِ اللَّهِ یَنصُرُ مَن یَشَاء وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ
به یاری خدا خدا هر کس را که بخواهد یاری می کند، زیرا پیروزمند و مهربان است
روم مغلوب شد در ادنی الارض، در یک زمینی که نزدیکترین زمین است، و این رومیها بعد از اینکه مغلوب شدند غلبه خواهند کرد فی بضع سنین، بعد از مغلوب شدنشان غلبه خواهند کرد فی بضع سنین، در اند سال، بضع یعنی اند، از سه تا نه سال.
مبعث عظیم ترین شاهکار آفرینش و اسوه ی اراده و قدرت بشری مبارک
هر چقدر سنم میره بالاتر دوست داشتنی تر میشه برام:)
توانایی ترک کردن واقعا توانایی مفیدی هست که کمتر کسی داره!
ترک عادت های بد
ترک شب بیدار بودن....ترک غذای بد خوردن....ترک مطالب بدرد نخور خوندن...
و خیلی کارهای دیگه
تلخه برام این حقیقت ولی زندگی تماما عادت های ماست!
دیروز فیلم به وقت شام و امروز فیلم لاتاری رو دیدم
هر دوتاش چرت بود و به وقت شام خیلی چرت تر از لاتاری!
لاتاری به نظرم میتونست خیلی خیلی قوی باشه ولی بازیه نقش های اصلی ضعیف بود.و آخرش هم خیلی شعاری بود.خیلی حساس شدم به شعار گفتن الکی و عمل نکردن
اما به وقت شام توی همه چیز ضعیف بود.
داستان تخیلی
بازی ضعیف
جلوه های ویژه مضحک
سوتی های علمی خفن.مثلا در هواپیمای فوق سنگین کلا باز بود و تازه هواپیما با همون وضع رو زمین نشست و دوباره پرید!
یا ده تا ادم توی یه قفس فلزی بودن با یدونه چتر نجات پریدن از هواپیما و احتمالا زنده موندن
در کل وقتتونو حروم این دوتا فیلم نکنین
فقط آهنگ فیلم لاتاری قشنگ بود:)
سال 1397 مبارک باشه
آرزو میکنم همگی بتونیم از نهایت توانایی و فرصت و زمانمون استفاده بکنیم و رشد داشته باشیم:)
به نظرم توی وبلاگم چرت و پرت زیاد نوشتم
در مورد خودم و تصمیمانم زیاد نوشتم و اینا اضافیه
احتمالا پاکشون کنم و سبک جدیدی برای نوشتن در پیش بگیرم!
فرض کن یه کاری انتخاب میکنی برای انجام دادن
اگر از نهایت انرژی و زمان و توانت استفاده کنی واقعا نتیجه نمیگیری؟
محاله آدم نتیجه نگیره....مشکل از کم کاریه منه توی این زمینه ها
تصمیمات بسیار زیادی بوده که گرفتم و میخواستم عملیش کنم ولی بیخیالش شدم
مثلا یاد خاطرات ترم یک دانشگاه که میفتم و یا نوشته های اون تاریخمو میخونم خیلی افسوس میخورم از وضعیتی که الان دارم
ولی به هر حال میشه تغییرات لازم رو ایجاد کرد.
نمیخام برنامه ریزی کنم.چارچوب کلی دارم وسعی میکنم داخل چارچوب کلی حرکت کنم
میخوام در مورد یکسری موضوعات بیشتر بخونم و بیشتر اینجا بنویسم تا یادم باشه
میخوام ناخوداگاهم درگیر باشه
یکی از این موضوعات رابطه هست.ایجاد کردن رابطه.زیر شاخه هایی هم داره.مثلا زبان بدن و نحوه حرف زدن و غیره
دوست دارم زبان انگلیسیمو قوی کنم و بتونم متن های انگلیسی رو درک کنم.این یکی یکم گیجم در مورد راهکارهاش
به طور کلی، بهترین راه برای یاد گرفتن یک تکنولوژی جدید از صفر، خواندن یک کتاب خوب است!
-من نمیخوام محرک خارجی داشته باشم
-بزرگترین ویژگی من این بود که از چیزی دست نمیکشیدم
-جزییات اهمیت دارند
-نبوغ یک درصد انگیزه است و نود و نه درصد عرق ریختن
-من آدمی رؤیایی نیستم، من یک مهندسم. بعضی از مردم سرشون رو بالا میگیرن و به ستارهها نگاه میکنن ولی من ترجیح میدم که به زمین نگاه کنم و چالهای که در سر راهم قرار داره رو پُر کنم قبل از اینکه درونش سقوط کنم.
لینوس توروالدز
وقتی نام آلمان و آلمانی به میان میآید، یکسری اِستریوتایپها (کلیشهها) به ذهن خطور میکند که از جملهٔ مهمترین آنها میتوان به سختکوشی، هدفگرایی، تعصب، ملیگرایی، سَردی و از همه مهمتر نظم (دیسیپلین) اشاره کرد.
ببین هر کاری سخته
ولی بین تموم این کارا واقعا درس خوندن آسونترینشونه
نمیدونم چرا اینقدر زود کم میارم و عقب میکشم
چرا اینقدر الکی اعتماد به نفسم پایینه
یکی از عادت هایی که دارم به خودم اضافه میکنم زبان خوندن هست
تقویت زبان
هر روز یه تعداد لغت درمیارم و تمرین میکنم
یه اپلیکشن ساده هم نوشتم که هر لغت جدیدی که میبینم با ترجمه واردش میکنم و همه رو یکجا خروجی میگیرم
مهم ترین هدف باید امیدوار بودن و با انرژی بودن باشه
حسادت در من بسیار زیاد وجود داره
چیزی رو برای خودش نمیخام.بلکه فقط میخوام داشته باشمش
فکر کن ترم یک دانشگاهی با همین طرز تفکر
شک ندارم نمره اول دانشکده بودم!
شیطنت نمیکردم.رفیق ناباب اصلا.کلا دایره دوستان رو خیلی محدود میکردم.خیلی خیلی
خودمو غد میگرفتم و با هرکس صمیمی نمیشدم
حالا پنج ترم گذشته و ترم شیشم...خیلی از چیزی که میخوام فاصله دارم
ولی شدنیه...
فقط مشکل اینه که چی میخام؟هر کاری شدنیه ولی یکم انگیزه میخاد
کاش یکی بود میشد باهاش حرف بزنم.هر روز....فقط برا اینکه خالی کنم خودمو و یادم نره چی میخوام
میخوم تغییر رو شروع کنم
روزی یه برنامه برای خودم تعریف میکنم و سعی میکنم کدشو پیاده کنم و در طول زمان گسترششون بدم
زبونش فعلا مهم نیست و با هر زبونی که راحت تر بودم انجامش میدم
ببینم تا عید چقدر تغییر میکنم!
هر چند این برنامه رو قبلا هم پیاده کردم ولی فراموشش کردم
ایندفعه احتمالا فرق میکنه!
امشب هم اتاقیم ماجرای جالبی رو تعریف کرد
استاد درس عمومیشون اومده سر کلاس و ظاهرا سن زیادی هم داشته
گفته من سال 67 رییس بیمارستان روانی ها بودم.اونموقع هفده سال سابقه کار داشتم.یه روز یه جوون اومده اونجا استخدام شده و مدرک تحصیلاتی دانشگاهی داشته و بعد یه مدت بخاطر همین مدرک شده رییس بیمارستان و این بنده خدا شده معاونش
میگه سر یه موضوعاتی اختلاف نظر داشتیم که یه روز این جوون تحصیل کرده به این بنده خدا میگه شما به اندازه مدرکت نظر بده و حسابی میخوره توی پرش.استعفا میده از بیمارستان و میشینه میخونه و مدرک دیپلمو میگیره و کنکور میده و پرستاری تهران قبول میشه ولی انتقالی میگیره به شهرش و در کنار کار درسشم میخونه و بعد ارشد و دکترا مدیریت میخونه و میشه رییس خفن ترین بیمارستان شهر......
خلاصه الان میگه دوست دارم اون بنده خدا رو ببینم و پاهاشو ببوسم بخاطر حرفی که بهم زده
زندگی گاهی اوقات خیلی عجیب تغییر میکنه
از این به بعد احتمالا بیشتر بنویسم.خیلی بیشتر
ولی موضوعات زیادی رو شامل میشه و میدونم که احتمال زیاد جذاب نباشه
موضوعاتشو مشخص میکنم که روی مطالب بدرد نخور وقتتونو هدر ندین!
ولی یسری موضوعاتم هست که دوست دارم خونده بشه هرچند کم!
امروز ضبح ساعتای 00:30با ممد رفتیم دم در دانشگاه سیگار بگیریم.صاحب دکه خودش نبود و یه پسر نوجوون اونجا بود
باهاش سر صحبت رو باز کردیم و میگفت چندباری منو دیده.چون جلو در دانشگاه آدامس میفروشه
از سن و سالش و وضعیت تحصیلش پرسیدم.گفت سیزده سالشه و درس نمیخونه
خواستم امید بدم بهش گفتم چه بهتر.هیچ چیزی رو از دست ندادی.هیچ خبری توی درس نیست ولی خیلی محزون گفت دوست داره بخونه
از کار و کاسبی و غیره هم پرسیدم.روزی ده تومن داشت و راضی بود.اسمش نصرالله بود
راهی برای بیان حس ها هست؟
ازاین فاز الانم خوشم میاد ولی میدونم بخوابم بیدار بشم یادم میره
از دنزل واشنگتن خوشم میاد.از هیتلر خوشم میاد
روی مهم ترین پروژه زندگیت وقت بزار ؛"خودت"
جمله جالبی هست
مدتی هست که به این نتیجه رسیدم باید تک تک لحظات زندگیمو ثبت کنم ولی کم کاری میکنم.ایدش از وقتی به ذهنم رسید که فیلم هفت رو دیدم
مشکلاتمو میدونم
ذهنم درگیر چیزای الکی میشه
خیلی وقته درگیره
ولی نتونستم رها بشم
و دایما درگیر مسائل دیگه میشم
زندگی رو ساده بگیر
بدون چشم داشت الکی از خودت و تلاش کن
مشکلی که در حال حاضر باهاش دست و پنجه نرم میکنم اینه که 25 ام یعنی یه هفته دیگه امتحان طراحی الگوریتم دارم و جزوه ندارم و کسی هم نمیده!!!
حالا باید بگردم دنبال راه حل و به شکل هوشمندانه ای مطالب رو یاد بگیرم و روی احتکار کنندگان رو کم کنم!
اولین روش که فکر میکنم کمک خوبی میکنه تهیه فیلم های فرادرس هست
فعلا هم دارم روشون کار میکنم
هنوز مشکلی رو دارم که دو سال و نیم پیش که اومدم دانشگاه داشتم!
و مشکلی بود که اول دبیرستان هم داشتم!
حتی توی دوره راهنمایی هم داشتم!
فکر میکنم باید شروع کنم و جلوشو بگیرم....
درسای این ترمم پنج تاست
هوش مصنوعی
طراحی الگوریتم
سیستم عامل
تحلیل و طراحی سیستم
شیوه پژوهش و ارائه
4تای اول خیلی درسای شیرین و جالبی بودن اما نخوندم!
دوباره شروع با امید و انرژی
فارغ از گذشته
حالا خیلی گذشته داغونی هم نبوده ولی به هر حال راضی نیستم
خیلی آروم شروع میکنم بدون چشم داشت و توقعی
با بچه های اتاق قرار گذاشتم تا دوازده شب بمونم توی کتابخونه.یعنی تقریبا 16 ساعت!
مهم ترین مشکلی که توی ساعتای آینده برام بوجود میاد عدم تمرکز خواهد بود که باید براش یه راه حل پیدا کنم
یکی از فلسفه های اصلی پدرم این بود: اصلن اهمیتی ندارد که چقدر باهوش هستید باید نداشتن تجربه مهارت هوش یا توانایی های ذاتی را با تلاش زیاد و سخت کوشیتان جبران کنید.اگر رقیب شما باهوش تر با استعداد تر یا با تجربه تر است فقط لازم است سه یا چهار برابر سخت کوش تر از او باشید تا بتوانید شکست اش دهید
آیا شنیده اید که میگویند: آن که آهسته و پیوسته برود برنده میشود؟
آیا داستان لاک پشت و خرگوش را شنیده اید؟
خانوم ها آقایان! من مثل آن لاک پشت هستم.اگر به من وقت کافی دهید هر کسی را در هر زمانی و در هر رقابتی شکست میدهم.چرا؟
نه به این خاطر که بهترین یا باهوش ترین یا سریع ترین شخص هستم بلکه به این خاطر پیروز خواهم شد که عادت های مثبتی را در خودم پروزش داده ام و در به کار بستن آن عادت ها ثبات و پایداری دارم
روز ها به سرعت میگذرن و کمتر از یه ماه دیگه 21 سالم تموم میشه
و هر بار توی آینه نگاه میکنم شاهد آدم ضعیف نفسی هستم که رویاهای زیادی در سر داره ولی هیچ تلاشی نمیکنه و زجر میکشه
دوست دارم کلا سبک زندگیمو عوض کنم.دوست دارم کلا سیگارو بزارم کنار.یه ورزشکار باشم
کسی که همه شبای فرد هفته رو میره تمرین بسکتبال
هر هفته \نج شنبه ها میره شنا
نه اینکه فقط برم نه.اینکه بتونم از قابلیت هام استفاده کنم و مثل سابق توسری نخورم
اینا البته حاشیه هاست
دوست دارم درسام رو بخونم.هر روز وقت بزارم براشون ولی نمیدونم چرا نمیشه
جوونیم و ذهنمون درگیر مسایل جفنگی هست که مطمینم بعد ها حسرت این روزا رو خواهم خورد و حسرت این فرصتی که داشتم و از دست دادم
همه چیز از امروز صبح شروع شد
ساعت 6:35 دقیقه هست.بچه ها همه خوابن
تموم میانترمامو دادم و اکثرشو خراب کردم
ولی شروع میکنم به خوندن و تمرین کردن
این تمرینات پیوسته هست
هیچ دلیلی باعث نمیشه از هدفم چشم بردارم
اخر ترم میشه و معدل الف شدم
قبول دارم باور کردنی نیست ولی من ایمان دارم و نتیجش رو دیدم
زندگی خیلی زیباتر شده.دیگه الکی دپرس و افسرده نیستم.رابطم با خانواده خیلی بهتر شده.تنها توقعشون از من همین درس بود
خدایا شکرت
عقیده من اینه که با داشتن یکسری صفت ها که کاملا توی وجودت باشه و عمیقا بهشون ایمان داشته باشی و عمل کنی میشه به موفقیت رسید
تعدادشون زیاده
چیزایی که الان به ذهنم میرسه:
صبر
دقت
تمرکز
استقامت
پشتکار
امید
تمرین زیاد
تقوا
نظم
و غیره
همه اینا لازم نیست.حتی به نظرم اگریکیشون به طور کامل پیاده بشه میشه به موفقیت رسید
من برا شروع تمرکز رو انتخاب میکنم
باید تموم روز رو متمرکز بود روی هدفی که داری
باید هر انتخابی که پیش میاد بتونی تشخیص بدی راه درست چیه و با قدرت اجراش کنی
تموم کارامو از این فیلتر رد میکنم و نتیجشم اینجا مینویسم
امروز سر صبح به طور اتفاقی یکی از رفقا weed تعارفمون کرد و منم قبول کردم
نسبت به چند دفعه قبل که تست کردم دوزش بیشتر بود.خیلی خیلی اثر گذاشت
سرگیجه شدید داشتم.ذهنم قفلی میزد رو هر موضوعی که بهش فکر میکردم
احساس اینو داشتم که جونم داره از نوک انگشتای پام خارج میشه
احساس اتیش گرفتن رون های پام و یخ زدن پشتم و بازوهامو داشتم
استرس شدید داشتم که نکنه اخرین لحظات عمرمه
تجربه ی خیلی خوبی بود
در همون حالت سه تا تصمیم اساسی گرفتم
البته یکی دوباره با ناکامی مواجه شد
ولی از دوتای دیگه به خوبی مراقبت میکنم و اون یکی رو هم سعی میکنم اصلاح کنم
به دهنم رسید که پنج سال دیگه یا مثلا بیست سال دیگه به اوضاع الانم فکر کنم میخوام چی بگم به خودم؟
وقتی همین الان به مشکلاتی که جلو راهمو گرفته مضحک میان اونوقت چند سال دیگه چی میخوام بگم؟
هر روز بیشتر میفهمم که راه رو اشتباه رفتم و دوست دارم به این یقین برسم یعنی از عمق قلبم این احساس رو داشته باشم که میتونم جبرانش کنم
خدایا ازت ممنونم هرچند که بنده قدر نشتاسی هستم بخاطر همه چیزایی که دارم و اصلا برام به چشم نمیان
تمرکز داشتن خیلی مهمه
فعلا شرایطم جوری هست که شدیدا بهم میریزم از لحاظ فکری
چند ساعت طول میکشه تا خوب بشم
ولی باز با خوابیدن همه چیز بهم میریزه و وقتی بیدار میشم حسابی داغونم
باید چندتا گریزگاه داشته باشم برای تمرکز کردن
برا شروع باید چندتا عادت رو جی بچسبم بهش و ادامه بدم
قدرت هیچ وقت مهم نیست
روی چه موضوعاتی میشه تمرکز کزد؟
.
.
.
.
زندگی خیلی عجیبه
دارم به دوسال پیش فکر میکنم که برا خودم یه برنامه شیش ماهه ریخته بودم که از جنبه های مختلف رشد کنم
زیاد مدون نبود ولی خوب بازم یه سری تغییرات حس کردم ولی انی بود....تموم شد
وقتی به گذشتم نگاه میکنم میبینم زندگی تماما عادت های ماست.
زندگی خیلی عجیبه
دارم به دوسال پیش فکر میکنم که برا خودم یه برنامه شیش ماهه ریخته بودم که از جنبه های مختلف رشد کنم
زیاد مدون نبود ولی خوب بازم یه سری تغییرات حس کردم ولی انی بود....تموم شد
وقتی به گذشتم نگاه میکنم میبینم زندگی تماما عادت های ماست.
یه جوون 22 ساله هستم با کلی آرزوهای مختلف
شدیدا دپرس میشم جدیدا
برای چند لحظه یا چند ساعت شدیدا بهم میریزم و فکر انصراف و خودکشی و هزاران کار دیگه میاد به سرم
ولی باز یه مدت که میگذره پشیمون میشم و میشم مثل قبل
ساعت 4.30 بود که حسین اومد توی نماز خونه باهاش مشغول صحبت شدم
چقدر خوشم میاد از روحیه این بشر و چقدر دوست داشتنیه این نگاهش به زندگی و دانشگاه
میگفت درسام همشون خیلی قشنگن و خیلی باهاش حال میکنم
وقتی داشت درساشو توصیف میکرد با خودم گفتم درسای من که خیلی اسون تره
چرا اینقدر خودم و خانوادمو اذیت میکنم
چرا یه بار مثل مرد نمیچسبم به درسا و زندگی
باید امیدوار باشم
امید
امید
امید
تغییر
دایما دارم حال خودمو بد میکنم.باید اوضامو درست کنم
امشب علی گفت یکی باید جلو منو بگیره تا تورو نندازم بیرون
باید خودمو اماده کنم.باید انتقام بگیرم.باید بخونم.فقط بخونم
یه ساعت استراحت میکنم و ادامه میدم مثل مردی که تحقیر شده و میخواد جبران کنه
تا اینجا ریدم قبول
همش تقصیر خودم بوده.بهونه های الکی.خانواده عالی بودن.چیزایی که من میخواستم بیش از حد بوده و هست
حالا من چی کار کردم؟
با شرایطی که داشتم
با دانشگاه و محیط خوبیی که بودم چیکار کردم؟
از کل این محیط دانشگاه فقط از قسمت فاسد و کثیفش خوشم اومد!
حالا اومدم برای جبران.نمیخام مثل کسی باشم.میخام خودم باشم.میخام ایده ال خودم باشم.میخام بهتر زندگی کنم
نمیخام ناامید باشم
خستم... ولی یه خسته ی هدفدار
کسی که میخاد یکسری چیزا رو عملی کنه
چقدر این قضیه جنس مخالف سخته:/
یکی رو حس میکردم دوست دارم و الانم حس میکنم:(
البته همین حس دوست داشتن هم کلی بحث داره
ولی حالا به هر حال نشد که بشه
و الان میدونم با یکی دیگه ارتباط داره
و تنها حسی که دارم حسودیه!
یعنی میگم یا با من یا هیچکی:|
و متاسفانه هیچکاری هم نمیشه کرد
و همین مساله باعث شده راندمان ذهنم نزدیک به صفر بشه
و باید بگردم دنبال راه چاره که فکر کنم بهترینش صبر کردن برا فراموشی هست
دیشب کالی لینوکس رو روی ماشین مجازی نصب کردم.چندتا اشکال وجود داشت که به خوبی رفع شد
الانم مصمم هستم زبان Cرو بخوبی یاد بگیرم.نمیدونم چرا ولی دوست دارم این زبون رو حرفه ای بلد باشم
حالا اومدم سوالات بسیار آسون ACMکه قبلا با جاوا حل کردم رو با C بنویسم و قفل کردم!!
یکی از اصلی ترین مشکلاتم خودسانسوری شدید هست برای دوری از قضاوت دیگران
اصلا نمیتونم خودمو بروز بدم
حتی توی وبلاگ هم این اتفاق زیاد میافتاد
از این به بعد میخوام تلاشمو کنم با این مشکل روبرو بشم و حلش کنم
کلی مطالب و مقاله های انگیزشی وجود داره.همه مثل مسکن اثر دارن.فقط برای یک بازه کوتاه مدت
به نظرم همه ماها به اندازه کافی علم داریم برای تغییر.تغییرات بزرگ و قابل قبول و چون بین دریایی از اطلاعات سردرگم هستیم نمیتونیم انتخاب کنیم
سه ویژگی دقیق،سخت گیر و صبور واقعا معجزه میکنن.فقط یکیشون برای موفقیت کافیه.حالا فکر کن وقت بزاری برای هر سه تاشون!
بطور اتفاقی ویدیویی دیدم از یکی از مشاورین برتر کنکور
میگفت مثلا کسی که دندون زشکی میخواد باید اینجوری تجسم کنه که دندون پزشکی بچشه!
برا بچش شاید نتونه به موقع بخوابه
یا وسط استراحتش بچش بیاد و ازش کمکی بخواد
یا وقتی داره با گوشی بازه میکنه بچش بیاد و کارش داشته باشه
توی تموم این موارد نمیتونه به بچش بگه حالا برو من بعدا میام.دندون پزشکی هم اینجوریه که باید بهش برسی تا بهش برسی!!
یا میگفت یکی که چاقه و یه شیرینی میخوره و لذت میبره خیلی بهتر از همون فرد چاقه که میخوره و حرص هم میخوره.اگه نمیتونی کنترل کنی لذت ببر
داشتم مصاحبه یه ادم موفق رو میخوندم
ازش پرسیدن توی این پروسه ناامید هم شدی؟
گفت اصلا ناامیدی معنایی نداره.وقتی من هدف رو انتخاب کردم و دارم توی مسیر جلو میرم ناامیدی یعنی چی؟باید نهایت تلاشی که میتونم برای رسیدن بهش.
اگه انسان به نا امیدی برسه یعنی در گرفتن تصمیمش مشکل داره و احتمالا هنوز نمیدونه چکار داره میکنه!
بین تمام عوامل رسیدن به موفقیت(که خود موفقیت یه مفهومی هست که هر لحظه ممکنه تعریفش فرق کنه)امید بیشترین تاثیر رو داره و بین باقی عوامل هم ریشه داره
باید روی این قضیه سرمایه گذاری کرد.
امید از کجا میاد؟! ایمان
1-زمان.فوق العاده ماهیت مهمی هست.توی همه چیز تاثیر میزاره.از بعد ماه رمضون رفتم آموزش بسکتبال.تعریفی نداشتم.عشقی بازی میکردم
الان تقریبا دوماه گذشته و بازخوردها نشون میده که اوضاعم بهتر شده.خیلی بهتر
حالا من میدونم این تاثیر زمان رو ولی تغییری توی زندگیم ایجاد نشده.مثلا من توقع دارم با یک هفته برنامه نویسی تمرین کردن برسم به اوج.خوب نشدنیه.نمیتونم یه برنامه دو ساله برا خودم داشته باشم.اونوقت فکر میکنم این دانشجوها پزشکی به چه امیدی برا 15/16 سال بعد برنامه ریزی میکنن؟!
2-کتاب هم تاثیرات فوق العاده ای داره توی زندگی.تقریبا از یک ماه پیش که توی همین بلاگ با چند نفر خوره ی کتاب آشنا شدم تصمیم گرفتم بیشتر بخونم.چندین کتاب خوندم و بزودی در موردشون مطلب میزارم.در بین این کتاب خوندنا خیلی هوس کردم ایکاش زبانم خوب بود تا میتونستم کتاب های زبون اصل خوبی که هست رو هم بخونم
3-اما به نظرم تاثیر گذار ترین چیز ها در زندگی ما،آدم ها هستن.آدما میتونن در عرض یک ساعت تجربه و شور و شوق و انگیزه ای در حد صدها کتاب عالی یا ساعت ها تلاش کردن بدن
البته نه هر آدمی.طبیعیه که آدم های منفی میتونن خیلی ضربه بزنن و الان که یکسری چیزهارو تجربه کردم واقعا معنی این جمله رو میفهمم:هر چقدر پیشرفت کنی از میانگین آدمای دور و برت بالاتر نمیری
4-یسری برنامه ها دارم حداقل 5 ماه طول میکشه.تصمیم های جدید.امیدوارم نتیجه ی دلخواهم رو بده
امشب رفتم کتابفروشی
چند روزه از چند نفر تعریف کتاب ملت عشق رو میشنوم ولی گیر نیاوردمش
ولی تو کتابفروشی 4 تا کتاب چاپ 89 برداشتم و کلا قیمتش شد 25 تومن:)
کتابفروش میگفت چاپ الانش بیشتر از 120 تومن میشه در حالی که تنها فرقشون اینه یه تعداد مطلب توی چاپ جدید حذف شده
هر چهارتا کتاب هم از مجموعه آثار دکتر شریعتی بود
روزی دو لیوان شیر اول صبح و اخر شب
خوردن سه تا سیب زمینی و یک تخم مرغ در طول روز
چه تصمیمات زیادی که دو سال پیش گرفتم و عملی نشد:/
و اگر عملی میشد الان خیلی اوضام فرق داشت
از یکسری زمینه راضی ام خیلی پیشرفت داشتم ولی هنوز جا داره واسه پیشرفت
ولی نکته مهم اینه که الانو از دست ندم.دوباره تصمیم بگیرم برای تغییر و اینو یادم باشه تغییر زمان میبره.نباید زود کم بیارم
پدر بزرگ پیری دارم که به همراه مادربزرگم زندگی میکنه
از کار افتاده هست و باید یکی جمعش کنه که اینکارارو مادر بزرگم انجام میده
دو سه روز پیش رفتم خونشون و مثل اینکه مادر بزرگم خسته شده بود و عصبی و از صبح تا عصر میره خونه عمم و پدربزرگ برای چند ساعت (نهایتا 6 ساعت تنها بوده تو خونه)
وقتی من رفتم مثلا نیم ساعت میشد که مادربزرگ برگشته بود
خلاصه همین که نشستم پدربزرگ خیلی محزون نگام کرد و گفت من تا همین الان تنها بودم!
خیلی سوز داشت این یه جملش.خیلی با لحن سنگینی گفت.خیلی براش سخت بوده اون چند ساعت
خیلی تلخه.خیلی
میخوام تمرکز کنم روی یک هدف
مثلا ارشد سال دیگه
مثلا ورزش منظم
مثلا بسکتبال
مثلا خوندن چند کتتاب خوب در تابستون
برنامه داشتن در تابستون تا بگا نره و خودمو بگا ندم
مدت های زیادی میشد که خواب نمیدیدم!
تا اینکه از خوابگاه برگشتم خونه...شب اول یه خواب ترسناک ...
شب دوم یه خواب تخیلی
و شب سوم یک خواب رمانتیک(دو تا از بچه های دانشکده:/)
خیلی خوشحال بودم از اینکه خواب دیدنم راه افتاده که دیگه قطع شد:|
حس ایده آل گرایی
همش فکر میکنی باید بهترین باشی توی کارت
واسه چی؟برای اینکه به چشم بیای،برای این که دیده بشی،برای اینکه ازت تعریف کنن
ولی اینا باعث خوشحالی نمیشه.از نظر من نمیشه
نمیدونم دقیقا چی میخوام ولی میدونم اینا نیست
الگو برداری به نظرم کار غلطی هست.هیچ دو انسانی با هم قابل مقایسه نیستن که من مثلا بخوام یه الگو قرار بدم برا خودم و بعد بشم دقیقا مثل اون
این کار رو کردم و جواب نداده
میخام روی یکی از قابلیت هایی که فکر میکنم وجود داره کار کنم و قویش کنم و اونم ناخوداگاهه.تلقین
البته درکنار تلاش بیشتر
شروع یه کار جدید هیچ وقت سخت نیست
هیچ درسی سخت نیست چه تئوری خواندن چه عملی کار کردن
کلا نمیخوام بحث رو محدود کنم ... هیچ کاری سخت نیست ... هر آنچه که فکرش را بکنیم
اینجا باید از لغت دیگری استفاده کرد و ان هم ناآشنا بودنه
هر چیز جدید هر تجربه ی جدیدی باعث میشه وارد یه محیط جدید و ناشناس بشیم و نمیدونیم بعدش چه خبره
واسه همینه که خیلی اوقات میترسیم و پا پس میکشیم و فراموش میکنیم و الخ...
منی که حس میکنم چند سال متمادی هست که دارم شکست میخورم حداقل اینو تا حدودی عمیق حس کردم
حالا میخوام از این تجربه ی جدید استفاده کنم و سعی کنم بهتر فکر کنم... بهتر رفتار کنم ... بهتر عمل کنم
نمیخوام خیلی ایده آل نگری کنم ولی صبح امتحان معماری دارم و میخام تمام تلاشمو کنم.... نتیجه رو کاری ندارم..
واقعا کاری ندارم
اصلا از الان فکر میکنم 100 درصد شکست میخورم (فقط یه مثاله)خوب حالا چی کار باید کنم؟
در نتوانستن نیز بایستن هست.....
وظیفت اینه تمام تلاشتو کنی و ....
از هر چی که حال خوبمو بد میکنه بدم میاد
..از سیگار متنفرم .... از فکرای بیهوده متنفرم
خداوندا مگر تو نمیگی مرا بخانید تا اجابت کنمتان...
جوانی و پر از انرژی
باید از این قدرت و انرژی نهایت استفاده رو ببری و برای خودت خوب باشی
توکل بر خدا
اولین عادت که میخوام شکل بدم ترک دروغ و دومینش نماز هست
بصورت اتفاقی دیروز یه اشتباهی کردم که یکی اومد اینجا رو دید
و من چقدر ناراحت شدم ...
ولی الان که فکر میکنم میبینم بهتر ... باعث شد به یکسری چیزا فکر کنم
نباید به هر چیزی فکر کنم .... اینا باعث میشه به صورت ناخوداگاه توی همون وضعیت بمونم
خوب من بلفرض اینا رو یه جا مخفی نگه دارم
کسی نمیبینه درست ولی خودم که همینا داره توی ذهنم میچرخه
خودمو داغون میکنه .... باید حواسم باشه
داشتم به گذشته فکر میکردم
من سختی های الکی زیادی بدون دلیل کشیدم
بابام بیمنطقبود و الکی بچه هاشو اذیت کرد...
قبول
ولی دیگه اون زمانا گذشته و الان من باید علاوه بر ساختن اینده خودم به فکر اینده خواهر هامم باشم
ترم 4 هم گذشت و من نخوندم باشه
الان فرجه ها شروع شده
چیکار میتونم بکنم که موفق باشم؟ چیکار کنم که نصف دانشگاه که الکی تموم شد باقیش الکی نشه
مهم ترین نکته در زمان هایی که فشار زیاده اینه که آرامش خودمو حفظ کنم و کاری رو کنم که درسته
مصاحبه با میر مهدی رهگشا رو خوندم
خیلی تاثیرگذار بود....نباید تحت هیچ شذایطی ناامید شد
علاقه مهم ترین چیزه .... اگر علاقه مندی برو دنبالش .... غضه هیچ چیز رو هم نخور...
هر چیزی رو که میخونی سعی کن کامل بفهمی
امشب شب فوق العاده ای بود
بعد از اینکه کلی استرس و فکرای الکی داشتم رفتم و با اقای اسدی صحبت کردم
دید خوبی بهم داد
نکات مهمی رو که گفت به صورت خلاصه خیلی سریع میگم:
1-از یوتیوب استفاده کن برای فهم درسا....خیلی میتونه کمک کنه
2-در مورد یه پسری که ترم 4 تربیت بدنیه و زبان مسلطه و سرعت تایپ بالایی داره و کتاب دایتل سی ++ رو میخونه
3-معدلتو سعی کن بیاری بالا...خیلی مهمه
اولین حرکت مهمی که میزنم ریختن تموم افکارم روی کاغذ هست
... تا گذشته و گنده گوزی های دایی که باعث نابودی خودش و من میشن و هدف هام
و اینکه دوست دارم بیست سال دیگه توی چه حالتی باشم؟
دوست دارم یه ورزشکار علاقه مند به برنامه نویسی باشم و کارمو اروم جلو ببرم
بعدش میشینم هر چقدر شد جزوه ی سیگنالو میخونم و امتحان میدم بعد هم بخش کلاس رو پودر میکنم و سوالاشو حل میکنم و شب هم تمرینا پیشرفته رو مینویسم
و تمرکز میکنم رو قوی شدن در برنامه نویسی.باید حرف اول رو بزنم در پیشرفته و ساختمان داده در این ترم.باید ساعت ها براش وقت بزارم
باید مطالعات خودمو شروع کنم و ادم بهتری بشم . باید سبک زندگیمو به صورت نامحسوس عوض کنم.مهم ترین تغییر ورزشه که هر روز پیگیری میکنم.از روز 4شنبه تا شنبه هم زوم میکنم روی ساختمان داده و اشکالاتمو از بلوچ زهی میپرسم......
استرس و اضطراب امشبو یادم نمیره هیچ وقت
فشاری که از درسای بیهوده بهم وارد شد
نباید خودمو با احمد و مصطفی مقایسه کنم باید سعی کنم بهترین خودم باشم.....خودم راضی باشم....با ورزش کردن و نمره خوب توی این دوتا درس میشه ولی حواسم باشه جوگیر نشم
حس لحظات امتحانتو ثبت کن فقط
مهم ترین درسی که توی زندگی گرفتم و فراموشش میکنم
همیشه سعی کن توی هر کاری میری بهترین باشی
توی هر کلاسی میری بهترین باشی
توی هر جمعی که میری بهترین باشی
توی هر ساعت از زندگیت بهترین باشی
تو هر ثانیه از زندگیت بهترین باشی
همیشه بهترین باش
ولی نه بهترین جمع ..... بهترین نوع خودت باش ..... کسی باش که اوج خودت باشی
به خودت افتخار کنی
مرد باش و کارتو درست انجام بده
فیلم نارکوس یادت نره
اگر میخای خلافکار باشی بهترین خلافکار باش
اگر میخای دلقک باشی بهترین دلقک باش
ولی اگر میخای درسخون باشی بهترین باش...
میگن هدفی بزار که دست یافتنی باشه
منم هدفمو گذاشتم....
تاسیس انجمن acmدر دانشگاه و نمایش قدرت
برای رسیدن به این هدف چندتا هدف کوتاه مدت باید بزارم
1-نمره بالا از پیشرفته
2-نمره بالا از داده
3-حل تعداد مناسبی سوال برای آمادگی شرکت در مسابقات acm
ببین به تجربت احترام بزار
تو با این تجربه گرانقدر بین بهترین ها جا گرفتی پس دوباره ازش استفاده کن
برنامه ریزی برای درس ها اشتباه محض هست
عشقی بخون
هر درسی رو که حال میکنی و لذت میبری از یادگیریش بخون و بفهم.وقتی حال میکنی سرعت یادگیریتم بیشتر میشه
الان ببین چقدر روی ارایه مسلطی....چون خوب خوندی
الان میری میخوابی و بعد میای سراغ ادامش....کلی وقت داری تا فردا صبح....پس لذت ببر و خوب یاد بگیر
یه مرد همیشه لباس هاش تمیز و مرتبه
یه مرد همیشه سرش پایینه و زمینو نگاه میکنه
یه مرد خیلی کم حرف میزنه و خیلی زیاد گوش میده
یه مرد اراده داره...اگر تصمیم به انجام کاری بگیره در هر شرایطی انجامش میده
0
0
0
مرد باش .... شبیه حرف هات باش
بخاطر قولی که دادی تمام تلاشتو بکن....همه ی تلاشت
تا جایی که میتونی عرق بریز....خستگی بکش ولی کم نیار
هیچکس با کم خوابیدن و صبح زود بیدار شدن نمرده... مطمئنم لذت یک نمره بالا ....یک نمره تاپ در کلاس خیلی بیشتر از اینه که مقلا چند شب کمتر بخوابم
میخام این لذتو حس کنم
مثل اون نمره بیستی که سال اول دبیرستان گرفتم....خیلی چسبید....تنها بیست مدرسه بین تمام ورودی ها
تبدیل شدی به نابغه ریاضی بین همه.... تا همین الانشم تو رو از رو اون ماجرا میشناسن....الانم به همونجور حرکتی نیاز داری
مهم ترین چیزی که میخام اینه که با اراده باشم
استعدادشو داری.....وقتشم داری....باید یکم به خودت سخت بگیری
مطمئنم هر تغییری بخاد توی زندگیم ایجاد بشه از همین وبلاگ خواهد بود
تمام وجودم را سردی و کرختی و عدم تمایل به هیچ چیز فرا گرفته
این همه انزوا طلبی و فرار از حقیقت برای چیست؟
این همه تمایل برای رفتن به سمت پوچی برای چیست؟
این همه تمایل برای انصراف چه دلیلی داره؟؟
امروز روز شروع تغییرات منه
تغییرات خیلی کوچک ولی اساسی
تغییر در باور ها و اعتقاداتم
میخام چندتا اصل ساده بزارم و بهشون معتقد باشم
زندگی بسیار تلخ و تخمی هست
هیچ چیزی ارزش دلبستن نداره
انسان موجود ضعیفی که روی کره زمین به تنهایی باید با هزاران مشکل دست و پنجه نرم کنه و معلوم نیست اخرش چی میشه.....نتیجه این زندگی چیه
خدا هم فعلا یک موجود فرضی مجازات گر به نظر میاد که اصلا معلوم نیست هدفش از خلقت انسان چی بوده
و من جوانی که در ابتدای راه حس تلخی دارم و نمیدونم چیکار کنم
از کودکی بخاطر تربیت خانواده یک نوع گنده گوزی در من ریشه دوانده و خیلی آرمانگرا شده ام و نمیدونم آخرش چی میشه
ای کاش حداقل میتونستم با یکی که ازش خوشم میاد رابطه داشته باشم ولی حیف که این هم نشدنیه
جمعه امتحان مدار دارم و پیشرفته
کم خوندم ولی میخوام تلاشمو کنم تا بهترین نتیجه رو بگیرم
لحظه به لحظه ثبت میکنم نتیجه تلاشمو
-----------------------------
4:58
من نباید روی دو موضوع همزمان کار کنم.....اونی که احتمال پیروزی درش بیشتره و وقت کمتری داره رو باید کاملا زوم کنم روش
علاوه بر اینا علاقه هم دارم بهش .....پس پیشرفته رو میخونم....
و دیگه کلا مدار بیخیال تا بعد از امتحان
-----------------------------
3. سرسخت باشید : ” سرسخت یعنی پایدار باشید. سرسخت یعنی بلند مدت فکر کنید. سرسخت یعنی مصمم باشید… من نمیدونم شما چه کاری انجام میدهید و یا انجام خواهید داد و مهم هم نیست. اما چیزی را که میدونم این است که شما قرار است صبور و کوشا و سرسخت باشید تا به موفقیت دست پیدا کنید.”
بالمر عقیده اش را با مثالی روشن تر میکند :” زمانی که ما در مایکروسافت شروع کردیم نرم افزارهایی طراحی و به کسب و کارها بفروشیم، همه شروع کردند ما را نا امید کردن و گفتن اینکه ما نخواهیم توانست چنین کاری را شروع کنیم… اما علارغم تمام نا امیدی ها شرکت ما متوقف نشد زیرا ما مصمم بودیم. شاید اوایل فروش نداشتیم اما اگر صبور نبودیم شاید پروژه را رها کرده بودیم و امروزه سود 80% شرکت از فروش نرم افزار را نداشتیم… ”
موفقیت آنی به ندرت اتفاق می افتد… بالمر نیز معتقد است : “فرصت به معنی بدست آوردن چیزی که ندارید اما میخواهید داشته باشید… فرصت یعنی داشتن یک دیدگاه. اما داشتن دیدگاه نیازمند مصمم و صبور بودن است. فکر نکنید هرآنچه را بخواهید سریعا بدست خواهید آورد! شما هرچقدر هم اشتیاق داشته باشید باید صبر و پافشاری داشته باشید به علاوه دید بلند مدت. ”
امشب دلم شکست از بچه های اتاق
توقع نداشتم
تقصیر خودم بود...باید ادب رو بیشتر رعایت کنم...با کسی شوخی نکنم .... مخصوصا اون بچه بیشعور....خیلی بچه هست
تصمیم مهم بعدی هم استفاده درست از زمان هست...باید برنامه ریزی کنم و بهش عمل کنم...
باید ذهنمو از این چرندیاتی که درگیرش هستم آزاد کنم...نباید بهشون فکر کنم
باید بزرگ بشم...باید پاک بشم...باید هدف رو تعریف کنم و واقعا دنبالش برم
برنامه من اینه